آمدهام با عطـــش ســـالها
تا تو کمی عشـق بنوشانیام
ها به کجا میکشیم خوبِ من؟
ها نکشـانی به پشیــمانیام
#محمدعلی_بهمنی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بنوشان
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
دعایت می کنم ، عاشق شوی روزی
بفهمی زندگی ، بی عشق نازیباست
دعایت می کنم ،
با این نگاه خسته ، گاهی مهربان باشی
به لبخندی ، تبسم را به لب های عزیزی ، هدیه فرمایی
بیابی ، کهکشانی را ، درون آسمان تیره شب ها
بخوانی نغمه ای با مهر
دعایت می کنم ، در آسمان سینه ات
خورشید مهری ، رخ بتاباند
دعایت می کنم ، روزی زلال قطره اشکی
بیابد راه چشمت را
سلامی از لبان بسته ات ، جاری شود با مهر
دعایت می کنم ، یک شب تو راه خانه خود ، گم کنی
با دل بکوبی ، کوبه مهمانسرای خالق خود را
دعایت می کنم ، روزی بفهمی با خدا
تنها به قدر یک رگ گردن ، و حتی کمتر از آن
فاصله داری
و هنگامی که ابری ، آسمان را با زمین ، پیوند خواهد داد
مپوشانی تنت را ، از نوازش های بارانی
دعایت می کنم
روزی بفهمی ، گرچه دوری از خدا
اما خدایت با تو نزدیک است
دعایت می کنم ، روزی دلت بی کینه باشد ، بی حسد
با عشق
بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست
شبانگاهی ، تو هم با عشق با نجوا
بخوانی خالق خود را
اذان صبحگاهی ، سینه ات را پر کند از نور
ببوسی سجده گاه خالق خود را
دعایت می کنم ، روزی خودت را گم کنی
پیدا شوی در او
دو دست خالیت را پر کنی از حاجت و
با او بگویی :
بی تو این معنای بودن ، سخت بی معناست
دعایت می کنم روزی
نسیمی ، خوشه اندیشه ات را
گرد و خاک غم ، بروباند
کلام گرم محبوبی
تو را عاشق کند بر نور
دعایت می کنم وقتی به دریا می رسی
با موج ها ی آبی دریا ، برقص آیی
و از جنگل ، تو درس سبزی و رویش ، بیاموزی
بسان قاصدک ها ، با پیامی ، نور امیدی بتابانی
لباس مهربانی ، بر تن عریان مسکینی ، بپوشانی
به کام پر عطش ، یک جرعه آبی ، بنوشانی
دعایت می کنم روزی بفهمی ،
در میان هستی بی انتها ، باید تو می بودی
بیابی جای خود را ، در میان نقشه دنیا
برایت آرزو دارم
که یک شب ، یک نفر با عشق در گوش تو
اسم رمز بگذشتن ز شب ، دیدار فردا را ، به یاد آرد
دعایت می کنم عاشق شوی روزی
بگیرد آن زبانت
دست و پایت گم شود
رخساره ات گلگون شود
آهسته زیر لب بگویی ، آمدم
به هنگام سلام گرم محبوبت
و هنگامیکه می پرسد ز تو ، نام و نشانت را
ندانی کیستی
معشوق عاشق ؟
عاشق معشوق ؟
آری ، بگویی هیچکس
دعایت می کنم روزی بفمهمی ای مسافر ، رفتنی هستی
ببندی کوله بارت را
تو را در لحظه های روشن با او
دعایت می کنم ای مهربان همراه
تو هم ، ای خوب من
گاهی دعایم کن . . .
بند ناف را بریدند و گریستیم از ترس جدایی.
اما رازش را نفهمیدیم.
به مادر دل بستیم و روز اول مدرسه گریستیم و رازش را نفهمیدیم.
به پدر دل بستیم و وقتی به آسمان رفت گریستیم و باز.... نفهمیدیم.
به کیف صورتی گلدار...
به دوچرخه آبی شبرنگ...
بارها دل بستیم و از دست دادیم و شکستیم و باز نفهمیدیم.
چقدر این درس "تنهایی" تکرار شد و ما رفوزه شدیم.
این بند ناف را روز اول بریده بودند
ولی ما هرروز به پای کسی یا چیزی گره زدیم تا زنده بمانیم
و نفهمیدیم.....
افسوس نفهمیدیم که قرارست روی پای خود بایستیم
نفس از کسی قرض نگیریم
قرار از کسی طلب نکنیم
عشق بورزیم اما در بند عشق کسی نباشیم
دوست بداریم اما منتظر دوست داشته شدن نباشیم
به خودمان نور بنوشانیم و شور هدیه کنیم.
دربند نباشیم....
رها باشیم و برقصیم و آواز عشق سر دهیم.
عزت انسان بودنمان را به پای کرشمه کسی قربانی نکنیم.
بند ناف را خوب نبریده ایم....
به مویی بند ست...
تمامش کنیم!
و ما را بنوشان
از آبِ آن حوض
با جامِ او
و به دستِ او
به دستِ او
دستِ او
و اسقنا من حوضِ جدّه بِکأسه وَ بیَده*