.کپشن خاص.
دیدی هنوز یک ماه تا تخلیه وقت داری
مدام از بنگاه املاک آدم می فرستند؟
دیدی مجبوری
در را باز کنی تا بیایند ببینند می شود جای تو را پر کنند یا نه؟
دیدی به همه جا سرک می کشند؟
حتی اتاقی که عطر آغوش هنوز از آن جا نرفته؟
تو که دیدی چقدر سخت است...
خب کمی مدارا کن...
این قدر با این و آن قرار نگذار
شاید خواستم و توانم بود که باز
خودم
به دلت بنشینم...
#رسول_ادهمی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بنگاه
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
اگه تو ایران خانم دکتر نداشتیم،نصف ماشین بنگاه دارا رو دستشون میموند.
مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود ، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست کمکش کند تا خانه اش را بفروشد ، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند.
دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آن را برای صاحب خانه خواند.
" خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع. کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار " . صاحب خانه گفت دوباره بخوان!
مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت : این خانه فروشی نیست!!! در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی ، ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین جایی دارم ...
خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم , نمی بینیم چون به بودن با آنها عادت کرده ایم ، مثل سلامتی ، مثل نفس کشیدن ، مثل دوست داشتن ، مثل پدر ، مادر ، خواهر و برادر ، فرزند ، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم و قدر نمی دونیم در صورتی که هر کدام به تنهایی نعمت های بزرگی هستند .
پروردگارا سپاس از بابت تمام مهرباني هايت و تمام این نعمتهای بی دریغت
ﺣﺎﻓﻆ:
ﺍﮔﺮ ﺁﻥ ﺗﺮﮎ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺧﺎﻝ ﻫﻨﺪﻭﯾﺶ ﺑﺨﺸﻢ ﺳﻤﺮﻗﻨﺪ ﺑﺨﺎﺭﺍ ﺭﺍ
—•—•—•—•—
2- ﺻﺎﺋﺐ ﺗﺒﺮﯾﺰﯼ:
ﺍﮔﺮ ﺁﻥ ﺗﺮﮎ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺧﺎﻝ ﻫﻨﺪﻭﯾﺶ ﺑﺨﺸﻢ ﺳﺮ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺗﻦ ﻭ
ﭘﺎ ﺭﺍ
ﻫﺮ ﺁﻧﮑﺲ ﭼﯿﺰ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﺯ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﯾﺶ
ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ
ﻧﻪ ﭼﻮﻥ ﺣﺎﻓﻆ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﺳﻤﺮﻗﻨﺪ ﻭ
ﺑﺨﺎﺭﺍ ﺭﺍ
—•—•—•—•—
3- ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ:
ﺍﮔﺮ ﺁﻥ ﺗﺮﮎ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺧﺎﻝ ﻫﻨﺪﻭﯾﺶ ﺑﺨﺸﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺍﺟﺰﺍ ﺭﺍ
ﻫﺮ ﺁﻧﮑﺲ ﭼﯿﺰ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﺑﺴﺎﻥ ﻣﺮﺩ ﻣﯽ
ﺑﺨﺸﺪ
ﻧﻪ ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺋﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﺨﺸﺪ ﺳﺮ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ
ﺗﻦ ﻭ ﭘﺎ ﺭﺍ
ﺳﺮ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺗﻦ ﻭ ﭘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﮔﻮﺭ ﻣﯽ
ﺑﺨﺸﻨﺪ
ﻧﻪ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺗﺮﮎ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﻩ ﺟﻤﻠﻪ ﺩﻟﻬﺎ ﺭﺍ
—•—•—•—•—
4- ﻣﺤﻤﺪ ﻋﻴﺎﺩﺯﺍﺩﻩ:
ﺍﮔﺮ ﺁﻥ ﺗﺮﮎ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﺧﻮﺷﺎ ﺑﺮ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﺶ، ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩْ ﺩﻧﯿﺎ
ﺭﺍ
ﻧﻪ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺭﻭﺡ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﻢ ﻧﻪ ﺍﻣﻼﮎ ﺑﺨﺎﺭﺍ ﺭﺍ
ﻣﮕﺮ ﺑﻨﮕﺎﻩ ﺍﻣﻼﮐﻢ؟ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﯾﻦ
ﮐﺎﺭﺍ؟
ﻭ ﺧﺎﻝ ﻫﻨﺪﻭﯾﺶ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﺍﺻﻼً
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺻﻮﺭﺕ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺧﺎﻝ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﻧﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﺩﺍﺩ ﺍﻣﻼﮐﯽ، ﻧﻪ ﺻﺎﺋﺐ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻫﺎ
ﺭﺍ
ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ، ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻭﻗﺖ ﻣﺎ
ﻫﺎ ﺭﺍ
سه تا شاعرِ که حتی همدیگرو ندیدن دارن با هم بحث می کنن,جالبه
حافظ
... اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
... به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
===================
صائب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
===================
شهریار
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
===================
رضــــا آذری
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟
مورد داشتیم دختره میره بنگاه ماشین میگه این پرشیا مدل چنده؟ طرف میگه ۸۳.
میگه صفره دیگه؟؟؟؟
مادر بزرگ رفیقم میخواد خونه بخره به بنگاهی سپرده ساختمون اینترت پر سرعت داشته باشه
اون وقت مادر بزرگ من اومده خونمون سس خرسی رو تو یخچال دیده داد میزنه میلاد بیا عروسکت رو تو یخچاله بردار ^_^
قدر این فرشته هارو بدونیییم
آن روز که بود
چشمام خیره به تو
پیک بودند که بگن
دل زنجیره به دل تو
به امید آنکه شاید
نیم نگاهی به نگاهم بنگاهی
که میان تشویش زمانه
شایدازدل پردردم
کسرگردد آهی
وتسکین گردداندازه پرکاهی
اماچون که چشمات دیگر
نداشت عادت دیدن فقرا را
رنگ تکراری سادگی وصدق و صفارا
گشت آنهاهمه خیالاتی واهی
شدآن همه آرزو محکوم به تباهی
راست گفته بود شاعر
برای آنکه اطرافت گرددشلوغ
چراغ دوستی ات همیشه باشد پرفروغ
بایدرنگ گیری از رنگ های رنگین کمانی مملو از
رنگ های بدجنسی وخیانت ودروغ
حال آن غریبه ترین آشنات
گشت مدفون زیر حجم خاطرات
ماند درنقطه پایان آن راه
که هرگز نگشت آغاز
یا به زبانی دیگر
مثل سردرگمی واژه های واژگون "آغاز در پایان"و"پایان درآغاز"
گشت متحیر که آغاز راه است یا پایان
حال نه پایرفتن مانده است
نه پذیرش رکود و ماندن
"همچنان در تقلای برداشتن قدمی"
اما...
شکستگی پروبال
درنخستین تجربه پرواز
حاصلش مرگ امید و انگیزه است
وترس از آغاز
برای تفریق ازمردگان
هچنان درحال دست پازدنم
اما خسته وبی رمق...
علی زارعی(رهگذر)
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت
و هی این و آن سرسری آمد و رفت
ولی هیچ کس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت:
چرا این اتاق پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است
و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر برای شما جا نداریم
از این پس به جز او "خدا" کسی را نداریم...
با بابام رفتیم بنگاه میگم آقا مزرعه دارین؟ میگه میخواین بخرین؟
بابا گف نه ما مترسکیم اومدیم دنبال کار،گفتیم مارو تو یه مزرعه ای چیزی نصب کنید..!