حیف نیست
بهار؛
از سرِاتفاق بغلتد در دستم
آن وقت #تُ نباشی؟




. .

حیف نیست
بهار؛
از سر اتفاق بغلتد در دستم
آن وقت تو نباشی!؟

.شمس لنگرودی

#mim.

اسفند
خواهش پسر بچه ای ست وسط پیاده رو که:
"ماهی قرمز می خواهم!"
شوق زوجی ست که در شلوغ ترین عصر شهر به دنبال لباس نامزدی، مغازه ها را می گردند.
حال خوش دستفروشی ست که می تواند چند روزی بی دغدغه ی مامورین بساط کند.
قول پدری ست به دخترش که:
"بازار شب عید خوب است؛ لباس عیدت جور است!"
امید یک بیمار سرطانی ست به بهار؛ به رویش دوباره ی موهایش.
غرغر دخترکی ست که به اجبار مادر باید دستی به سر و روی اتاقش بکشد!
شک و تردید پیچاندن کلاس ها:
"از بیستم یا بیست و پنجم؟"
اسفند
عطر گندم هایی که کم کم باید سبز شوند...
عطر خوشی است!
بوی عیدی بوی کاغذ رنگی...

بهار؛
بی‌حضورِ قدم‌هات،
کابوسِ این خوابِ زمستانی ست!

دوست دارم
شکوفه،
بهانــــــۀ تو باشد
و تو
پیراهنِ تمــــامِ فصل‌ها
که در راهند . . .

سیدمحمد مرکبیان

بهار؛
بی‌حضورِ قدم‌هات،
کابوسِ این خوابِ زمستانی ست!

دوست دارم
شکوفه،
بهانــــــۀ تو باشد
و تو
پیراهنِ تمــــامِ فصل‌ها
که در راهند . . .

سیدمحمد مرکبیان

معتاده به دوستش میگه شالی چند بار میری دستشویی؟ دوستش میگه یه دونه بهار؛ یه دونه تابشتون؛ یه دونه پاییز؛ یه دونه هم ژمشتون! معتاد اولی میگه بابا خوب بگو اشهال داری دیگه!