بخشیدن هنره که هرکسی نداره!
يک روز دو دوست با هم و با پاي پياده از جاده اي در بيابان عبور مي کردند.بعد از چند ساعت سر موضوعي با هم اختلاف پيدا کرده و به مشاجره پرداختند.وقتي که مشاجره آنها بالا گرفت ناگهان يکي از دو دوست به صورت دوست ديگرش سيلي محکمي زد .بعد از اين ماجرا آن دوستي که سيلي خورده بود بر روي شنهاي بيابان نوشت :
امروز بهترين دوستم به من سيلي زد.
سپس به راه خود ادامه دادند تا به يک آبادي رسيدند.چون خيلي خسته بودندتصميم گرفتند که همانجا مدتي در کنار برکه به استراحت بپردازند.
ناگهان پاي آن دوستي که سيلي خورده بود لغزيد و به برکه افتاد.
کم کم او داشت غرق مي شد که دوستش دستش را گرفت و او را نجات داد .بعد از اين ماجرا او بر روي صخره اي که در کنار برکه بود اين جمله را حک کرد:
امروز بهترين دوستم مرا از مرگ نجات داد.
بعد از آن ماجرا دوستش پرسيد اين چه کاري بود که تو کردي ؟
وقتي سيلي خوردي روي شنها آن جمله را نوشتي و الان اين جمله را روي سنگ حک کردي ؟
دوستش جواب داد وقتي دلمان از کسي آزرده مي شود بايد آن را روي شنها بنويسيم تا بادهاي بخشش آن را با خود ببرد. ولي وقتي کسي به ما خوبي مي کند بايد آن را روي سنگ حک کنيم تا هيچ بادي نتواند آنرا به فراموشي بسپارد.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بيابان
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
- ناله به دل شد گره ،
راه نيستان كجاست؟
خانه قفس شد به من طرف بيابان كجاست؟
آه به بادم سپرد ،
عقل به بندم ...
روزي شيخ مشغول مکالمه با سيم کارت ايرانسل خود بودي. اما مکالمه چنان طولاني گشت که مريدان پرسيدند: يا شيخ چگونه است که شارژ سيم کارت شما تمام نميشود پس از چندين ساعت گوهرفشاني؟
شيخ لبخندي شيطان گونه زده و فرمود:
از آن روي که من در فيس بوک يک (فيک اکانت) با نام (عسل جون) اختيار نموده و به وسيله ي آن ملت را شارژ ايرانسل تيغ همي زدمي!!
و مريدان از فرط تعجب توان نعره و گريز به بيابان هم نداشتندي!!
زدهام از قالبم بيرون
خودم را ريختهام در ديوانهاي
كه درازم كرده است روي اين سطرها
كلمهها
حرفها
براي فرهاد آف گذاشتهام
تيشهاش را برايم بفرستد
به مجنون ايميل زدهام
برايم بيابان بفرستد
زخمهايم را به روز كردهام
لطفن به من نمک بزنيد ..
لحظه ها را درياب
چشم
فردا كور است
نه چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايانست
شايد آن نقطه نوراني
چشم گرگان بيابانست
فروغ فرخزاد