دم به دم از تو غمي ميرسد و من شادم
بند بر بند من افزايد و من آزادم
عيد قربان من آندم كه فداي تو شوم
عيد نوروز كه آئي بمباركبادم
ياد آنروز كه دل بردي و جان ميرقصيد
كاش صد جان دگر بر سر آن ميدادم
مرغ دل داشت هواي تو در اقليم دگر
كرد پروازي و در دام بلا افتادم
گر نگيري تو مرا دست ، درآيم از پاي
برسي گر تو بجائي نرسد فريادم
آهي ار سر دهم از پاي در آرد آهم
گريه بنياد كنم سيل كند بنيادم
زدن تيشه بر اين كوه مرا پيشه شده است
بيستونيست فراق تو و من فرهادم
ياد من خواه بكن خواه مكن مختاري
ليكن ايدوست تو هرگز نروي از يادم
ميشوم پير و جوان ميشودم در سر عشق
بهر عشق تو مگر مادر گيتي زادم
گاه ويرانم و از خويش بود ويرانيم
گاه آباد و ز معماري تو آبادم
داد از تو بتو آرم كه نباشد جايز
فيض را اين كه به بيگانه رساند دادم
اين جواب غزل حافظ خوش لهجه كه گفت
زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم
"فيض كاشاني"
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بيگانه
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
اگر دعا كردم اجابت كردي
و اگر از تو خواستم عطايم كردي
اگر فرمانبرداري كردم قدر داني نمودي
و اگر شكرت كردم افزودي
همه اينها را
اي مهربان ترین مهربانان
و اي معبود من
شكرگزار كدام يك از از نعمت هايت باشم
كه نه شمار آن را توانم و نه زبان بيان آن را
اي معبود، من را به سبب گناهانم
رسوا مكن
و نعمتت را از من سلب مكن
خدا من را به چه كسي وا مي گذاري؟
به خويشاوندي كه قطع نظر از من كند
يا بيگانه اي كه با من ترشرويي كند
يا كساني كه خوارم شمردند
نه تو پروردگار و صاحب اختيار مني
به تو شكايت مي برم از غربت غريبانه خود
پس به حقيقت نتوانم بشمارم نعمت ها
و منت ها و بخشش هاي گرامي ات را
اي تويي كه عطايم نمودي، بي نيازم كردي
ياورم شدي
عزيز داشتي، عافيتم دادي، پابرجايم كردي
و اما اينك منم معترف به گناهان خود .
آري من هستم كه بد كردم خطا و ناداني نمودم.
منم كه فراموشكارم و خلف وعده مي كنم
پیمان می شکنم الهی........
تو اجابت كني بيچارگان را
و شفادهي بيماران را
ترحم کنی خردسالان را
و یاوری کنی سالخوردگان را...
يا بيگانه باش يا يگانه...
در عين حال نمي تواني هر دو باشي.
پابلو پيكاسو
در آمد از در ، بيگانه وار ٬ سنگين ٬ تلخ !
نگاه منجمدش ٬ به راستای افق٬ مات در هوا ميماند ٬ نگاه منجمدش را به من نميتاباند ؛
نگاه منجمدش را نگاه ميکردم . تنم از اين همه سردی به خود میپيچيد
دلم از اين همه بيگانگی فرو پاشيد !
به خويش ميگفتم : چگونه می برد از راه ٬ يک نگاه تو را
چگونه دل به کسانی سپرده ای که به قهر ٬رها کنند و بسوزانند
بيگناه تو را !!!
نگاه منجمدش را نگاه ميکردم
چگونه صاحب اين چهره ٬ سنگ دل بودست ؟؟؟
دلم به ناله در آمد که ای صبور ملول
درون سينه اينان ٬ نه دل
که گل بوده ست .