از خدا جوییم توفیق ادب بی ادب محروم ماند از لطف رب
بی ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش در همه آفاق زد
مائده از آسمان در میرسید بی شری و بیع و بی گفت و شنید
در میان قوم موسی چند کَس بی ادب گفتند: کو سیر و عدس؟
منقطع شدخوان ونان ازآسمان ماند رنج زرع و بیل و داسمان
ازعیسی چون شفاعت کرد، حق خوان فرستاد وغنیمت بر طبق
مائده از آسمان شد عائده چونکه گفت: انزل علینا مائده
باز گستاخان ادب بگذاشتند چون گدایان زله ها برداشتند
کرد عیسی لابه ایشان را که این دائم است و کم نگردد از زمین
بد گمانی کردن و حرص آوری کفر باشد نزد خوان مهتری
زآن گدا رویان نادیده ز آز آن در رحمت بر ایشان شد فراز
نان وخوان ازآسمان شدمنقطع بعد از آن زآن خوان نشد کس منتفع
ابر برناید پی منع زکات وز زنا افتد وبا اندر جهات
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم آن ز بی باکی و گستاخیست هم
هرکه بی باکی کند درراه دوست ره زن مردان شد و، نامرد اوست
از ادب پر نور گشتست این فلک وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
بُد ز گستاخی کسوف آفتاب شد عزازیلی ز جرات رد باب
هر که گستاخی کند اندر طریق گردد اندر وادی حیرت غریق
شعر مولانا در باب ادب
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بگذاشتن
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
از تــو بگذشتـم و بگذاشتـمت با دگـران
رفتم از کوی تو لیکن عقبِ سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تـو بمان و دگران وای به حال دگـران
رفتـه چون مه به محاقم که نشانـم ندهند
هر چه آفاق بجویند کـران تا به کــران
مــی روم تا کـه بـه صاحبنـظری بازرســم
محــرم مـا نبود دیـده ی کوته نظــران
دل چــون آینـه اهــل صفــا می شـکننــد
که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبـران
دل مــن دار که در زلـف شکن در شـکـنت
یادگاریست ز سـر حلقه شوریده سران
گـــل این باغ بجز حسرت و داغــم نفــزود
لاله رویــا تــو ببخشای به خونین جــگران
ره بیــداد گـــران بخت مـــن آمــوخت تـرا
ورنـــه دانـــم تو کجــا و ره بیــداد گــــران
سهـــــل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کایـــن بـــود عاقبت کــار جـــــهان گـــذران
شــــــــهریـــارا غم آوارگـــی و دربـــدری
شــورهــا در دلـــم انگیخته چـــون نوســـفران