در میان مردهای جهان مردی را میشناسم
که مثل معراج از زندگی من گذشت
و زبانِ گیاهان
زبانِ دوست داشتن
و زبانِ آب را به من آموخت
روزگار سخت اطرافِ مرا شکست
و نظم اشیاء را تغییر داد
مردی را میشناسم
که وقتی به او پناه بردم درونم زن را بیدار کرد
و بیابان قلبم را بیشهزار ساخت..
#سعاده_الصباح
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بیشه
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
خدایا نیاید آن روز که بیشه خالی از شیر شود
که سلطانی جنگل نصیب شغالی پیر شود :)
عشق ...
برایم خوابی دیده است...
پر از بیشه های سرسبز خیال...
من...
لابلای تمشک های وحشی...
سرخ سرخ رسیده ام...
و چشم به راه...
آمدن تو...
تاصبح...
بیدار مانده ام...
#سوسن_درفش
✿ کپشن خاص ✿
- دوستم داشته باش
وحشیانه، به سانِ تاتاران
سوزان، همچون بیشه زاران
برنده، چو باران
متوقف مشو
رها مکن
و هرگز متمدن مشو..!
چرا که ویران میشود بر لبانت ، تمام تمدنها!
#نزار_قبانی
✿ کپشن خاص ✿
- صبح که می شود ؛
یادم باشد در آینه یِ آسمان بنگرم
به دریاهایِ اطراف سری بزنم..
نگاهِ بیشه هایِ زیبا را ،
به کلبه یِ خورشید راهی کنم ..
قدری از گندمزارهایِ این حوالی عطرِ خوش نان را ببویم ..
و دستِ آفتاب را بگیرم ، برویم با هم کوچه کوچه ،
پنجره ها را بیدار کنیم ..
مبادا زندگی خواب بماند .
#فریبا_سعادت
زندگی سر خوردن یک قطره روی شیشه هاست
ریختن خاصیت چشمان عاشق پیشه هاست
دل سپردن سخت، اما دل شکستن سخت تر
عشق مثل تکه سنگی در میان شیشه هاست
اینکه آهوماده ای در دشت، گرم_ دلبریست
اینکه شیری زخم خورده لابه لای بیشه هاست
می توان تنها به مویی بند بود و تکیه کرد
سرو هم باآن بلندی پایبند ریشه هاست
کوه کندن یا که دل کندن، چه فرقی می کند؟
آخر_ افسانه ها وقتی به دست تیشه هاست...
محبوب من سپیده که سر بزند
شاید در این بیشه زار خزان زده
گلی بروید نظیر آنچه در بهار دلبستگی مان رویید محبوب من بگذر ز من ورق بزن مرا و به آفتاب فردا بیاندیش که برای تو طلوع می کند
یه شب مهتاب ~ ماه میاد تو خواب
منو میبره ~ کوچه به کوچه
باغ انگوری ~ باغ آلوچه
دره به دره ~ صحرا به صحرا
اون جا که شبا ~ پشت بیشهها
یه پری میاد ~ ترسون و لرزون
پاشو میذاره ~ تو آب چشمه
شونهمیکنه ~ موی پریشون
یه شب مهتاب ~ ماه میاد تو خواب
منو میبره ~ ته اون دره
اونجا که شبا ~ یکه و تنها
تکدرخت بید ~ شاد و پرامید
میکنه بهناز ~ دسشو دراز
که یه ستاره ~ بچکه مث
یه چیکه بارون ~ به جای میوهش
نوک یه شاخهش ~ بشه آویزون
نشیب های دل من فراز میخواهد
فراز اشک مرا در نماز میخواهد
مؤید است به روح القدُس قلم اما
برای شعر سرودن نیاز میخواهد!
اگر چه این دو شب از جام کربلا مستم
دلم دوباره شراب حجاز می خواهد
پیاله ای بدهیدم که دم زنم حق را
دوباره زنده کنم قصه ی فرزدق را
نسیم پنجم شعبان ز راه آمده است
صدای پای بهاران ز راه آمده است
میان بیشه ی شیران هاشمی امشب
غزال عرصه ی ایمان ز راه آمده است
کسی که شد ششمین نور سوره ی انسان
کسی که خسته شد از سجده های او شیطان
کسی که هست تجلی پنج تن در او
کسی که شد پدر هشت قبله ی ایمان
کسی که با نفس یک غلام ساده ی او
نفس گرفته زمین مدینه از باران
به حق او حجر الاسودی شهادت داد
که جز به حق علی وا نکرده است دهان
بخوان که ضبط کند آسمان صدایت را
صحیفه پخش کند بعد این نوایت را
برای این که بخوانیم " لا تؤدّبنی "
بخوان برای ابوحمزه ها دعایت را
تو با زبان خدا حرف می زنی آخر
چگونه یاد بگیریم ربنایت را
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
پشت تبریزیها
غفلت پاکی بود که صدایم میزد
پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف میزد؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم.
یونجهزاری سر راه.
بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ
و فراموشی خاک.
لب آبی
گیوهها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، میچرخد گاوی در کرت
ظهر تابستان است.
سایهها میدانند، که چه تابستانی است.
سایههایی بی لک،
گوشهی روشن و پاک،
کودکان احساس! جای بازی اینجاست.
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا میخواند..
سهراب سپهری