.

مسافر بی بدرقه ی من
آنقدر بیصدا رفتی که از وداع جا ماندم؛
باز به غیرت چشمانم
که آبی پشت سرت ریخت...

دیگه بهم ثابت شد که تو هر بحث و دعوایی اونی که بیشتر عصبی شده و داد و بیداد میکنه بیگناه‌تره، مقصرها همیشه به خودشون مسلطن، آروم و بیصدا مغزت رو نابود میکنن و عصبانیت میکنن که آخرش بگن دیدین فلانی چیکار کرد؟ من داشتم مثل آدم باهاش حرف میزدم.


«‌‌پروکسی | پروکسی | پروکسی »
«‌‌پروکسی | پروکسی | پروکسی »

مسافر بی بدرقه من....
آنقدر بیصدا رفتی که از وداع جا ماندم!
باز به غیرت چشمانم که ؟
آبی پشت سرت ریختند...


. .

مسافر بے بدرقہ من....
آنقدر بیصدا رفتے ڪہ از وداع جا ماندم!
باز بہ غیرت چشمانم ڪہ؟
آبے پشت سرت ریختند...
...
.

مردها
گاهی تنها
با دیدن یک عکس
یا به یاد آوردن
یک خاطره
لبخندی تلخ می‌زنند،
و بیصدا می‌شکنند، یا در خود
مچاله می‌شوند و
می‌میرند؛مردها همیشه
بعد از مردن گریه می‌کنند...


#بهنام_محبی_فر

مرد عاشق که شد ، یک کودک حسود دیوانه می شود . می تواند حتا به هوا حسادت کند . به باد ، که لای گیسوان دلبر می پیچد . به شب ، که او دوستش دارد . به ماه ، که وقتی می تابد دلبر نگاهش می کند و شاید بوسه ای برایش می فرستد . به باران ، که دستان او را می بوسد . به فنجان چای ، که لبان یار آن را می بوسد . به پیرمرد غمگینی که دلبر دستش را می گیرد و از خیابان ردش می کند . به گربه ها حتا ، به سگ قشنگ دوست مشترک که یار دوستش دارد .
مرد که عاشق شد ، حواس دلبر که به او نباشد ، تیغ تیزی می شود بر رگ های خویش . اگر مردی را عاشق کردی ، حواست به اشک هایی که بیصدا به درون می ریزد باشد . مردها زودتر از دریاچه ها خشک می شوند ...

#حمیدسلیمی

✿ کپشن خاص ✿

کسی چه میداند؛
شاید همزمان
که بلند بلند میخندیم
و از گوشه ی چشم هایمان
یکی دو قطره اشک
که جاری نشده خشک می شود؛
یکی از درونمان دارد
بیصدا گریه می کند
من !
به اشک شوق آدم ها مشکوکم!
#سیاوش_شمشیری

مسافر بی بدرقه من....
آنقدر بیصدا رفتی که از وداع جا ماندم!
باز به غیرت چشمانم که ؟
آبی پشت سرت ریختند...


. .

✿ کپشن خاص ✿
مرد عاشق که شد ، یک کودک حسود دیوانه می شود . می تواند حتا به هوا حسادت کند . به باد ، که لای گیسوان دلبر می پیچد . به شب ، که او دوستش دارد . به ماه ، که وقتی می تابد دلبر نگاهش می کند و شاید بوسه ای برایش می فرستد . به باران ، که دستان او را می بوسد . به فنجان چای ، که لبان یار آن را می بوسد . به پیرمرد غمگینی که دلبر دستش را می گیرد و از خیابان ردش می کند . به گربه ها حتا ، به سگ قشنگ دوست مشترک که یار دوستش دارد .
مرد که عاشق شد ، حواس دلبر که به او نباشد ، تیغ تیزی می شود بر رگ های خویش . اگر مردی را عاشق کردی ، حواست به اشک هایی که بیصدا به درون می ریزد باشد . مردها زودتر از دریاچه ها خشک می شوند ...

#حمیدسلیمی

مسافر بے بدرقہ من....
آنقدر بیصدا رفتے ڪہ از وداع جا ماندم!
باز بہ غیرت چشمانم ڪہ؟
آبے پشت سرت ریختند...
❣