چقدر خوب میشد اگر میتوانستم هر تکه از وجودم که تورا به یاد دارد از خود جدا کنم و دور بیندازم.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بیندازم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
- کاش میشد تکهای از آسمان را بخرم و پشتِ قبالهات بیندازم..تا همه بفهمند برایِ داشتنت آسمان را به زمین دوختهام..
#یونس_مقصودی
تو ترکم کردی ومن همچنان در شهر خواهم ماند
که رسم عاشقی را بین مردم جا بیندازم
#محمد_سلمانی
وقت تنگست و فروردین نزدیک
بایدآسمان را گَردگیری کنم
خانه رادل تکانی کنم
جامه ی نو برتنِ دنیا کنم
گلهای فرش راآبیاری کنم
آخرین خنده ام رادرون قابها برق بیندازم
مُشتی گندم درکفِ دستانم سبزکنم
آه، چقدرکارهای نیمه تمامِ خوب دارم
وقت تنگست و فروردین نزدیک
شعری از ،استاد سخن ،سعدی.....
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
بجز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم/
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم/
تو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم
اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم/
و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم
که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم/
برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم/
ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم
کنون امید بخشایش همیدارم که مسکینم/
دلی چون شمع میباید که بر جانم ببخشاید
که جز وی کس نمیبینم که میسوزد به بالینم/
تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمیآید
روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم؟/
رقیب انگشت میخاید که سعدی چشم بر هم نه
مترس ای باغبان از گل که میبینم نمیچینم.......
نزدیکت می شوم بوی دریا می آید
دور که می شوم صدای باران
بگو تکلیفم با چشمهایم چیست ؟
لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم ؟؟
من هستم دیگر...
.
.
.
.
.
.
گاهی دلم میخواهد سر ته دیگ سیب زمینی صورت برادرم را با چنگال خط بیندازم....
نزدیکت می شوم بوی دریا می آید
دور که می شوم صدای باران
بگو تکلیفم با چشمهایم چیست؟
لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم؟!
تو دعواهامون بذار همه ی تقصیر ها رو گردن تو بیندازم
وباز هم
تو مردونه قبول کنی همه را...
شعری از ،استاد سخن ،سعدی.....
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
بجز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم/
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم/
تو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم
اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم/
و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم
که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم/
برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم/
ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم
کنون امید بخشایش همیدارم که مسکینم/
دلی چون شمع میباید که بر جانم ببخشاید
که جز وی کس نمیبینم که میسوزد به بالینم/
تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمیآید
روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم؟/
رقیب انگشت میخاید که سعدی چشم بر هم نه
مترس ای باغبان از گل که میبینم نمیچینم.......