✿ کپشن خاص ✿
امشب سه تار بغض را با غم شکسته ام
با اشک عهد خویشی دیرینه بسته ام
نی می زنم به گریه و قانون به بی کسی
تا تار میزنی تو بر این بود خسته ام.
حاشا در این زمانه که من عهد بشکنم
عمری به پای عهد تو در خود شکسته ام
رفتی و من هنوز به امید قطره ای
با اشک تشنگی به سرابی نشسته ام
هرجا گلی شگفته شد از یاد روی توست
در انتظار یاد تو چون غنچه بسته ام
دام نگاه چشم تو در صید دیگری ست
من بینوا پرنده ی از دام رسته ام.
مرجان ! به داغ آرزو آواه گشته بود
در انتظار دیدنت عمری نشسته ام
#مرجان_کلاتی_دستجردی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی بینوا
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✿ کپشن خاص ✿
غم ، ما را می خورد
بعد مردم به ما می گویند؛ "غم نخور..! "
مثلِ اینکه به پرنده بگویی؛
چه کار به کارِ قفس بینوا داری ولش کن بدبخت گناه دارد!!
#رسول_ادهمی
✨
در دل بینوای من
عشق تو چنگ می زند ♥️
حسین پناهی:
من روزه ام!!!!
تمام سال را روزه ام.
ولی بجای دهان و شکم ، اندیشه ام را روزه ام.
فکر من حق ندارد به کسی بی حرمتی کند.
فکر من حق ندارد به کسی ناسزا بگوید.
فکر من حق ندارد به مال کسی دست درازی کند.
فکر من حق ندارد با زندگی کسی بازی کند.
فکر من حق ندارد به کسی بهتان بزند.
فکر من حق ندارد به کسی جفا کند.
فکر من حق ندارد با دل کسی بازی کند.
فکر من حق ندارد به کسی دروغ بگوید.
فکر من حق ندارد به یتیمی بی تفاوت باشد.
فکر من حق ندارد زورگو باشد.
فکر من حق ندارد بینوایی را ببیند و بی تفاوت از کنارش عبور کند.
فکر من ..................
آری من روزه ام ،
نه روزه نخوردن غذا ،
بلکه روزه انسان بودن،
روزه مردانه زیستن،
روزه جاودانه شدن.
آری من تمام سال را روزه ام.
تمام ساعتها را روزه ام.
تمام دقائق را روزه ام.
نوشتم: تسلیت.
یکی پرسید: چی شده؟ تسلیت چرا...؟
گفتم: کولبرهای بینوای سردشت، زیر برف ها مُردند.
کسی پرسید: کولبر یعنی چی؟
دیگری پرسید: سردشت کجاست؟
یک قدم پیش یک قدم به عقب، حال من وقت دیدنت این است
حال سرباز بینوایی که، رو به هر سمت و سو کند مین است
از بساط من شکسته فروش، نگذر اینقدر بی تفاوت و سرد
چیزی از من بخر خیالت جمع، قیمت دلشکسته پایین است
ﺣﺎﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ نپرﺱ، ﺑﯽ ﺗو ﺧﺮﺍﺏ؛ ﻣﺜﻞ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺩﺍﺋﻢ ﺍلخمرت
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺍﺻﻠﯽ ﻏﻤﯽ ﻧﺪﺍﺭی حیف، ﺟﻨﺲ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼین ﺍﺳﺖ
دستِ گرمیِ چشم سگدارت، استخوان استخوان جویده شدم
روز بازی چه بر سرم آید، اگر امروز روز تمرین است
تا که تعبیر خوابهایم را، مو به مو بشنوم شبی بردار
روسری را، که در پریشانی، گیسوان تو ابن سیرین است
باز کن بالهای پنجره را، بس که زل زد به آسمان دق کرد
زنگ در ناله می کند، بشتاب، گوش دیوار خانه سنگین است
باز در انتظار دیدارت، کوچه را جرعه جرعه نوشیدم
ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ته نشین آن باشی، تلخی انتظار شیرین است
مجید آژ
کلاس اول یزد بودم سال1340، وسطای سال اومدیم تهران
یه مدرسه اسمم را نوشتند
شهرستانی بودم، لهجه غلیظ یزدی و گیج از شهری غریب
ما کتابمان دارا آذر بود ولی تهران آب بابا
معظلی بود برای من، هیچی نمی فهمیدم
البته تو شهر خودمان هم همچین خبری از شاگرد اول بودنم نبود ولی با سختی و بدبختی درسکی می خواندم
تو تهران شدم شاگرد تنبل کلاس
معلم پیر و بی حوصله ای داشتیم که شد دشمن قسم خورده ی من
هر کس درس نمی خواند می گفت:می خوای بشی فلانی و منظورش من بینوا بودم
با هزار زحمت رفتم کلاس دوم
آنجا هم از بخت بد من، این خانم شد معلممان
همیشه ته کلاس می نشستم و گاهی هم چوبی می خوردم که یادم نرود کی هستم!!
دیگر خودم هم باورم شده بود که شاگرد تنبلی هستم تا ابد
کلاس سوم یک معلم جوان و زیبا آمد مدرسه مان
لباسهای قشنگ می پوشید و خلاصه خیلی کار درست بود، او را برای کلاس ما گذاشتند
من خودم از اول رفتم ته کلاس نشستم
میدانستم جام اونجاست
درس داد، مشق گفت که برا فردا بیاریم
انقدر به دلم نشسته بود که تمیز مشقم را نوشتم
ولی می دانستم نتیجه تنبل کلاس چیست
فرداش که اومد، یک خودنویس خوشگل گرفت دستش و شروع کرد به امضا کردن مشق ها
همگی شاخ در آورده بودیم آخه مشقامون را یا خط میزدن یا پاره می کردن
وقتی به من رسید با ناامیدی مشقامو نشون دادم
دستام می لرزید و قلبم به شدت می زد
زیر هر مشقی یه چیزی می نوشت
خدایا برا من چی می نویسه؟
با خطی زیبا نوشت: عالی
باورم نمی شد بعد از سه سال این اولین کلمه ای بود که در تشویق من بیان شده بود
لبخندی زد و رد شد
سرم را روی دفترم گذاشتم و گریه کردم
به خودم گفتم هرگز نمی گذارم بفهمد من تنبل کلاسم
به خودم قول دادم بهترین باشم...
آن سال با معدل بیست شاگرد اول شدم و همینطور سال های بعد
همیشه شاگرد اول بودم
وقتی کنکور دادم نفر ششم کنکور در کشور شدم و به دانشگاه تهران رفتم
یک کلمه به آن کوچکی سرنوشت مرا تغییر داد
چرا کلمات مثبت و زیبا را از دیگران دریغ می کنیم ..
"یك خاطره از استاد محمد شاه محمدی
استاد مدیریت و روانشناسی"
دلـم میسـوزد ؛ بـرای خـودم
بـرای تـمام لحظــ ه هایی کــ ه بی تـو گـذشت
بی تـو و حـتی بی یـاد تـو
بـرای لحظـاتی کــ ه غـرق بـودم در مهـربـانی تـو ؛ بی هیـچ منـتی
دلـتنـگم حضــــرت مهـربـانی
بـرای تـار دیـدنِ گـنبــــدت
بـرای خجـالـت حیـن خـوانـدن اذن دخـول ات
بـرای دل سپـردن بــ ه نـوای نـقارخـانــ ه ات
بـرای آرامـشِ گـوهـرشـادی ات
و بـرای سبـک شدن بـعد از زیـارتـت ...
و حرف دلی با ارباب بی کفن :
بیا تا نَمُردم به فکر دوا باش
به فکر کربلای من بینوا باش ...
" السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع) "
خدایا چه در سختی باشم،چه در آسایش،چه در بیماری باشم چه در سلامتی ،چه تواناباشم چه بینوا،چه فقیرباشم چه ثروتمند،کمکم کن تا قدردان پدرومادرمهربانم باشم.
چو با صدقه منّت گذارى به کَس
تو را این چنین بذل و انفاق بس
گناهش ز اجرش بود بیشتر
مزن بر دل بینوا نیشتر . . .