چه تازیانه ها که نخوردیم، از زبان خود عزیز کرده ها.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی تازیانه
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
"وَ چه تازیانه ها که نخوردیم
از زبان های خود عزیز کرده"
✿ کپشن خاص ✿
تو تازیانه میزنی به زخمه ی خیال من
من آب و دانه میدهم به خوش خیالِ باورم
تو مثل ماهِ برکهای...و من غریق مست شب
دوباره تو..دوباره من..شناوری..شناورم
#حسین_منزوی
ببین که قصههای ما چه شاعرانه میشود!
غمت به چشمِ عاشقم چه جاودانه میشود!
تمام عاشقانهها، شبی به گریه میرسد
تمام بی تو بودنم، شبی ترانه میشود
شب سرودنت رسید! ببین که شعر میشوی!
برای از تو گفتنم… دلم بهانه میشود
بدان که خستهی غمم، نمیروم ز قصهات
ولی همیشه قهرِ تو، چو تازیانه میشود
نگو نداری راهِ پس! بگو که پیش میروی
بگو برای ماندنم، دلت نشانه میشود
فرار میکنی ز من! نگو که چون ستارهای
نگو که بیوفایی وُ شبم فسانه میشود
ستارهی عزیز من، بگو که مقصدت کجاست؟
که از نگاهِ گرمِ تو، شب عاشقانه میشود
دوباره می نویسمت ..کنارِ بیت آخرم
و چکه چکه می چکم ... به سطر های دفترم
تو تازیانه می زنی به زخمه ی خیال من
من آب و دانه می دهم به خوش خیالِ باورم
تو مثل ماهِ برکه ای ...و من غریق مست شب
دوباره تو ..دوباره من..شناوری ..شناورم
شنیده ام زپنجره سراغ من گرفته ای؟
هنوز مثل قاصدک ..میانِ کوچه پرپرم
گلایه از قفس کمی...کمی عجیب میرسد
خودم قفس خریده ام ...برای این کبوترم
شبی بخواب دیدمت...میانِ تنگِ کوچه ها
قدم زنان ..قدم زنان..تو را به خانه می برم
غزل بخواب می رود ... به انتها رسیده ام
تمام من چکیده شد .. کنارِ بیت آخرم . . .
حسین منزوی
@neinava_channel
باور نمی کنم که رسیدم کنار تو
باور نمی کنم من و خاک و دیار تو؟
یک اربعین گذشته و من پیرتر شدم
یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو
یک اربعین اسیر بلایم ، بلای عشق
یک اربعین دچار فراقم ، دچار تو
یک اربعین دویده ام و زخم دیده ام
دنبال ناله های یتیمان زار تو
یک اربعین به گریه ی من خنده کرده اند
لبهای قاتلان تو و نیزه دار تو
یک اربعین به روی سرم شعله ریختند
با چادری که سوخت رسیدم کنار تو
مثل رباب مثل همه تار گشته اند
چشمان خسته ی من ، چشم انتظار تو
روز تولدم که زدم خنده در برت
باور نداشتم که شوم سوگوار تو
با تیغ و تیر و دشنه تو را بوریا کنند
با سنگ و تازیانه مرا داغدار تو
یادم نمی رود به لبت ، آب آب بود
یادم نمی رود بدن نیزه زار تو
حالا سرت کجاست که بالای سر روم
گریم برای زخم تن بی شمار تو
یک مشت خاک روی تو و من دعا کنان
شاید شوم نشان تو – سنگ مزار تو -
#حسن_لطفی
ﺟﺎﻥ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ
ﺳﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪ ﺍﻭ ﺧﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ !
.
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...
روزگار غریبی است نازنین...
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد... شاملو
از آفتاب بی بهانه،
می درخشد در غروبی،
یادم آرد کربلا را،
دشت خونین بلا را،
ظهر غمگین گرم و خونین،
لرزش طفلان مسکین،
لشگری آورده بالا ،
تیغ ها و نیزه ها را،
یک نفر ایستاده تنها ،
وا حسینا وا حسینا،
حرمله تیری کشیده،
من چه می گویم خدایا،
کو ابالفضلت حسین جان،
سوخت این جان سوخت این جان،
باز خونها قطره قطره،
مشک هایی پاره پاره،
یک گلو از نا بریده،
ناله های زینبیه،
خیمه ها آتش کشیده،
عمه از قامت خمیده،
وا سکینه وا سکینه،
وندرین صحرای سوزان،
می دود طفلی سه ساله،
دل شکسته پای خسته،
تشنه ها را از درون آتش کشیده،
نیزه و سرهای بریده،
شعله ها در هم رمیده،
یک قیامت آفریده ،
سینه ام از غم تپیده،
اشک هایم صف کشیده،
این حماسه شور در من آفریده،
کربلا ای کربلا دشت بلا،
آه ای ظهر غمگین گرم و خونین،
میرسد صوتی حزین،
میرسد آیاتی رسا،
از فراز نیزه ها،
از میان سرهای بریده ،
دو لبش از هم تنیده،
تازیانه کرده زخمی صورتش،
پس کجا مانده بقیه پیکرش،
کو علی اکبرش ،
کو علی اصغرش،
کو آن طفل سه ساله،
در بیابان در خرابه،
خون چکیده از دوپای نرم او
،شد پدر تنها میان چشم او،
این تحمل کی کند طفلی سه ساله
،ضربه های تازیانه،
من چه میبینم در این صحرای خونین،
خاندان عصمت است این،
این قلم اتش گرفته،
شعر من ماتم گرفته،
روح من بلوا گرفته،
واژه ها معنا گرفته،
باز آفتاب در غروبی سرخ و پغمگین ،
یادم آرد کربلا را،
دشت خونین کربلارا.
دلتنگی چون
اسب سرکش خیال است
که در بی نهایت زمان
بر خلاف موج آرامش
عشق های در راه مانده را
برای رسیدن
به انتهای جاده جنون
تازیانه می زند ..