‏از یه سنی به بعد تازه میفهمی چرا راننده تاکسیا دلشون میخواد با مسافرایی که نمیشناسن و حتی شاید دیگه هیچوقت هم نبیننشون، درد دل کنن.



. .

امروز <کارخودشونه ترین> روزیه ک راننده تاکسیا ب خودشون دیده بودن

‏به آفتابگیر یا دکمه شیشه برقی تاکسیا دست بزنی انگار یه تیکه از گوشت تن راننده ش رو کندی

سر صبی زنگ زد که بریم دانشگاه، درس و تحصیل و پیشرفت و اینا...
هرچی گفتم قربون چشمات، سرده، منم که سرمایی، این سرماخوردگی کوفتی هم که سرِ نبودن دیروزت افتاده به جونم، بیا و دلبری کن، امروز رو بی‌خیال شو... بذار از پنجره کیف کنیم با برف.
گفت: "نه، برف فقط وقتی که رو لباست میشینه قشنگه" :)
دلبره دیگه، نفس که میکشه دلبری کردنش هم مشهود میشه.
سرد بود، قبلِ رفتن "کنار راننده تاکسیا یه تنی به آتیش زدیم.. ولی بازم هیچی دستاش نمی شد.

ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺩﻟﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺗﺎﮐﺴﯿﺎ ﻣﯿﺴﻮﺯﻩ!

ﺩﺍﺭﻥ ﯾﻪ ﺟﺮﯾﺎﻧﯿﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺟﻠﻮﯾﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ
ﻣﯿﮑﻨﻦ ... ﺟﺎﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﺳﻪ ﯾﻬﻮ




ﻣﺴﺎﻓﺮِه ﻣﯿﮕﻪ : " ﺁﻏﺎ ﻣﺮﺳﯽ ﻫﻤﯿﻨﺠﺎ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻣﯿﺸﻢ ! بابا گناه دارن ...☹️

تو ایران در تاکسیا یا بسته نمیشه یا طوری بسته میشه که ...










راننده تو دلش یه ماه عسل با عمت میره و برمیگرده

فرقی نداره راننده تاکسیا چی میگن،همین که هر از چند دقیقه یه بار بین حرفاشون با افسوس بگی نچ نچ نچ واسشون کافیه :))

واقعا چرا راننده تاکسیا فکر می کنن اگه ما خورد داشتیم، نمیدادیم؟!

عاشق اون راننده تاکسیایی هستم که میذارن مسافر از سمت چپ پیاده شه! خیلی آدمای با شعوری هستن!