- صبح از رُخِ او
تحفه به گلزار فرستاد..
#طالب_آملی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی تحفه
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
بوسه ای می خواستم او صد بغل آورده بود
ناز شستش از کجا این قدر عسل آورده بود؟!
گریه تا می خواست دامن گیر چشمانم شود
مهربانی های او بوس و بغل آورده بود
مو به مو دیوانگی های دلم را می شناخت
زلفش از این رو، دو دسته راه حل آورده بود
شب به شب لب هاش جان می ریخت در جامم اگر
بر سرم روزی هزاران بار اجل آورده بود
عاشق چشمان عاشق کش شدن هم تحفه ای ست
که دل لامذهب از روز ازل آورده بود
با هنر بیگانه ای بودیم و با اعجاز عشق
بید ما هر شاخه اش صدها غزل آورده بود.❤️
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.
#حکایت
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست .
✨
نزد زلف دلربایش
تحفه دل خواهیم برد
روز اول که شد جدا گفتم
نشوم هیچ گاه پریشانش
روز دوم ز غصه می گفتم
تحفه ای هم نبود چشمانش
روز سوم به گریه نالیدم
پس چرا او شکست پیمانش
روز چهارم دلم گرفت از غم
خون ببارم ز داغ هجرانش
بعد عمری هنوز دارم
آرزوزی نگاه پنهانش
آه در حسرتم و چرا آخر
دادم از دست خویش آسانش ؟ !
هیچ کس منتظر خواب تو نیست
که به پایان برسد
لحظه ها می آیند
سالهامیگذرند
وتودر قرن خودت می مانی
ما از این قرن نخواهیم گذشت
ماازاین قرن نخواهیم گریخت
با قطاری که کسان دگری ساخته اند
هیچ پروازی نیست برساند مارابه قطار دگران
وبه قرن دوهزار
مگرانگیزه وعشق
مگراندیشه وعلم
مگر آیینه وصلح
وتقلا وتلاش
بخت از آن کسی ست
که مناجات کند باکارش
ودر اندیشه ی یک مسئله خوابش ببرد
وکتابش رابگذارد در زیر سرش
وببیند در خواب
حل یک مسئله را
باز باشادی درگیری یک مسئله بیدار شود
قرن ها گرچه طلبکار جهانیم ولی
ما بدهکار جهانیم
در این قرن چه باید بکنیم؟
هیچ کس گاری مارابه قطاری تبدیل نکرد
هیچ کس ذوق واندیشه ی پرواز نداشت!
هیچ کس ازسرعبرت به جهان خیره نشد!
هیچکس از سفری تحفه وسوغات نداشت!
من در این حیرانم
که چرا قافله ی علم از اینجا نگذشت؟
یااگر آمد ورفت
پدرانم سرگرم چه کاری بودند؟؟
سهــــراب سپهری
هوا آن سوی چشمانم بارانی ست
سکوتم تحفه ی رنجی پنهانی ست
به شب آغشته میماند خورشیدم
فراز تپه ای ماهی پیدا نیست
صدایی از درون با من میگوید
شروع فصل بی رحم تنهایی ست...
گفته بودم که تو را
من ، به خدا بسپارم
من از این می ترسم
نکند تحفه دعا ،
این سپردن به خدا
پیش او ، از تو ، شکایت باشد ؟
ای رها کرده تو آیین وفا
راستی پیش خدا
پاسخی بابت بشکستن دل ،
خواهی داشت ؟
حاصل جور تو را
من نگفتم به خدا
در دل خسته ی من بود ،
خودش می دانست ..
یه بعضیام هستن که فکر میکنن تحفه هستن!
اینارو کاری باهاشون نداشته باشین..
اینا ایلیکا هم نیستن چه برسه به تحفه!