درود به خانوادهی ایرانی و اصول تربیتی بینقصش که لحظهای احساس ناکافی بودن رهامون نمیکنه و مدام نیاز داریم تا بقیه تاییدمون کنن.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی تربیتی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
خدایا
من را بزن چون زدن های تو ارزش دارد .
پنبه را وقتی می زنند ، سفید میشود و ارزش پیدا می کند .
اگر کسی به گرفتاری ها چنین نگاهی داشته باشد ، دیگر جای ناامیدی برایش باقی نمی ماند .
این گرفتاری ها باید زمینه امید ما را فراهم بکند . زمینه نشاط ما را فراهم کند ولی چون ما با شیوه تربیتی خدا آشنا نیستیم ، تا مصیبتی می رسد ، ناراحت می شویم ...
آهنگرها یک گیره دارند و وقتی می خواهند روی یک تکه کار کنند ، آنرا در گیره میگذارند . خدا هم همینطور است . اگر بخواهد روی کسی کار بکند ، او را در گیره مشکلات می گذارد و بعد روی او کار می کند ...
"میرزا اسماعیل دولالی"
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام می گفت:
نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.
دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله.
پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند ، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود .
صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.
برای یک لحظه خشکم زد.
ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.
اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند ومیامدند تو،روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند.
برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد.
آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند.
من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم...
چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید!
شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید.
پرسیدم:
برای چی این قدر اصرار کردی؟
گفت:
خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم:
ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم.
گفت:
حالا مگه چی شده؟
گفتم:
چیزی نیست ؟؟؟ !!!
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.
پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت:
دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟
تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم !
پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد،
پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت.
مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد.
خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.
پدر و مادرم هردو فوت کردند.
چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت:
نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟
نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟!
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:
"من آدم زمختی هستم"
زمختی یعنی:
ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها.
حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟
آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛
فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه...
میوه داشتیم یا نه...
همه چیز کافی بود:
من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک .
پدرم راست می گفت که:
نون خوب خیلی مهمه.
من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم،
اما کسی زنگ این در را نخواهد زد،
کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد.
اما دیگه چه اهمیتی دارد؟
چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی...!
زمخت نباشیم!
دوستان یه جمله ای و گل لطفا متن زیر رو بخونید و در صورت تمایل انتشارش بدید.
هشدار!!!
خشونتی نرم علیه دختران سرزمین مان
در آسانسور رو باز کردم دیدم یه دختره وایستاده، گفتم؛ خرابه؟ گفت: نه گفتم: پس چرا وایستادی؟!!! گفت: رو در نوشته ظرفیت 4 نفر، وایستادم پر شه دیگه ... منو بی خیال ، عادت دارم ولی آسانسور بیچاره رفته سر خیابون مسافر میزنه.
آیا بعد خواندن این متن تحقیر آمیز خنده تان میگیرد؟
مدت زیادی است که جک ها و لطیفه هایی با مضامین تمسخر دختران در فضای مجازی نشر پیدا کرده است.
حالیا که انتشار دهندگان این گونه متن ها خبر ندارند با رواج این مطالب چه ضربه جبران ناپذیری بر ضمیر ناخودآگاه دختران ایرانی وارد می کنند.این مسئله را شاید خود دختران هم متوجه نباشند.
دختری که از انجام فعالیتهای اجتماعی ترس دارد یا میلی به ایفای نقش در جامعه ندارد شاید نداند که علت این ترس و عدم اعتماد به نفس چیست!
وقتی چنین متن هایی در کف جامعه رواج پیدا کرد،دختران هر لحظه باید آماده ی مسخره شدن باشند و پسرانی نا آگاه نیز بطور ناخودآگاه میل به تمسخر دختران پیدا میکنند.چرا که این کار را بارها در لاین و واتساپ و وایبر تمرین کرده اند.ودختران هم عادت کرده اند به مسخره شدن.حال از چنین دختری که خودمان به صورت نامحسوسی شخصیتش را از بین برده ایم انتظار داریم چگونه مادری برای نسل بعد ما باشد؟
از چنین دختری چه انتظاری می توان برای ایفای نقش سیاسی اجتماعی و تربیتی در جامعه داشت،وقتی جامعه او را ابزار خنده ی خود کرده است؟
به راستی در قبال خنده ای کوتاه و سطحی چه چیزی را از دست میدهیم؟!
بعضی از این مثلا لطیفه ها وجود یک جاذبه جنسیتی خاص را نشان میدهد
این نیز باعث می شود تمام دخترانی که این جاذبیت خاص را ندارند همواره احساس کمبود کنند و حتی بعد ازدواج احساس کنند برای شوهر خود انطور که باید مطلوب نیستند
در حالیکه اصلا چنین چیزی ملاک نیست اما این متن ها به صورت آرامی این ویژگی خاص را تبدیل به یک ملاک مهم برای مقبولیت در ذهن دختران و البته پسران می کنند
شاید دختری که خود چنین هزلیاتی را میخواند و خنده اش میگیرد هیچ وقت نداند چه بلایی دارد برسرش می آید.اما اثر این اقدام کثیف و بی شرمانه که جاهلانه درحال فراگیر شدن است به زودی نمایان نمی شود بلکه بخاطر اثرات مخربی که روی روان مردم میگذارد چند سال بعد نه تنها زنان را که مردان جامعه را به باتلاقی عمیق خواهد کشاند
حال سوال اینجاست:
این روند تا کی باید ادامه پیدا کند؟
آیا غیرتی در مردان و اراده ای در زنان ما وجود دارد تا بساط این هرزگی روانی هرچه زودتر جمع شود؟!!!
خواهرم،برادرم
خواهش میکنم بخاطر خودت،جامعه ات،آینده ات مانع انتشار این مطالب شوید
یادمان باشد،خشونت علیه زنان،فقط ضرب و شتم نیست.انتشار این گونه متن ها خشونت بزرگی است علیه زنان که همه درآن گناهکاریم
و دوستان بیایید از این به بعد از این دست پیام هارو نفرستیم و وظیفه خودمون رو در پیشگیری از این معضل انجام بدهیم
اینو گذاشتم چون کم کم دارم اثراتشو رو خودم حس میکنم
گفتم مامانم بیاد اینترنت بینه انقد بچه های مردم تعریف میکنه ، بچه های مردم چه علافای بی تربیتی اند
روش تربیتی مادرم اینجوری بود که
مثلا من داشتم آشغال می ریختم می گفت داری آشغال میریزی ؟
میگفتم : نریزم ؟؟
میگفت می تونی بریزی ولی بعدش جرت میدم !
روش تربیتی مادرم اینجوری بود که
مثلا من داشتم آشغال می ریختم می گفت داری آشغال میریزی ؟
میگفتم : نریزم ؟؟
میگفت می تونی بریزی ولی بعدش جرت میدم !
.