چه زیبا گفت شاعر
اگر مستضعفی ديدی،
ولي از نان امروزت
به او چيزی نبخشيدی.
به انسان بودنت شک کن
اگر چادر به سر داری،
ولي از زير آن چادر
به يک ديوانه خنديدی
به انسان بودنت شک کن
اگر قاری قرآنی،
ولي در درکِ آياتش
دچارِ شک و ترديدی.
به انسان بودنت شک کن
اگر گفتی خدا ترسي،
ولي از ترس اموالت
تمام شب نخوابيدي.
به انسان بودنت شک کن
اگر هر ساله در حجّي،
ولي از حال همنوعت
سوالي هم نپرسيدي.
به انسان بودنت شک کن
اگر مرگِ کسی ديدي،
ولي قدرِ سَري سوزن
ز جاي خود نجنبيدي
به انسان بودنت شک کن...
امام رضا عليه السلام
كسى كه يكى از برادران دينى اش براى كارى به او پناه آورد ولى او، با آنكه مى تواند، پناه ندهد و كارى برايش نكند، رشته ولايت خداى متعال را بريده است.
بحارالانوار،ج72،ص181
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی ترديد
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
نشستم
تا آنجا که نيامدي
خود را مهمان يک فنجان قهوه کردم
صبر ديرش شد
رفت
اما هنوزم منتظرت بودم
قهوه هم چه ميزبان کم طاقتي ست
او هم رفت
ساعت هم ديرش شد
تند و تند دور خودش ميچرخيد
اما هنوزم منتظرت بودم
نگراني اومد
دلم سراغ بي قراري رو گرفت
فنجان قهوه باز هم آمد
و دلم خواست که باز هم بنشينم منتظر
اين بار
گفتگو با فنجان قهوه بيشتر طول کشيد
اما باز هم نيامدي
او رفت
و من هنوزم منتظرت هستم
شايد فنجاني قهوه
دوباره تنهاييام را پر کند
اما جاي لبخند تو را
چه چيزي ميتواند پر کند؟
منتظرم، دير نکني
براي هديه همان لبخند کافي ست
شگفتا، وقتي که بود، نميديدم
آغاز کسي باش که پايان تو باشد!
منتظر باش اما معطل نشو
تحمل کن اما توقف نکن
قاطع باش اما لجباز نباش
صريح باش اما گستاخ نباش
بگو آره اما نگو حتما
بگو نه ولي نگو ابدا
اين يعني همه چي باش و هيچي نباش.
توي آسمون دنيا هر کسي ستاره داره
چرا وقتي نوبت ماست آسمون جايي نداره
شگفتا، وقتي که بود، نميديدم
وقتي ميخواند، نميشنيدم
وقتي ديدم، که نبود
وقتي شنيدم، که نخواند
نه! نرو! صبر کن
قرارمان اين نبود
بايد سکه بيندازيم
اگر شير آمد، ترديد نکن که دوستت دارم
اگر خط آمد: مطمئن باش دوستدارت هستم
صبر کن سکه بيندازيم
اگر دوستت نداشتم، آن وقت برو
معلم از دانش آموزان خواست اسامي " عجايب هفت گانه " را بنويسند .
با وجود اختلاف نظرها ، بيشتر بچه ها اينها را نام بردند :
1- اهرام ثلاثه
2- تاج محل
3- دره بزرگ گراند كانيون
4- كانال پاناما
5- كليساي پطرس مقدس
6- ساختمان امپاير استيت
7- ديوار بزرگ چين
يكي از دانش آموزان هنوز كارش را تمام نكرده بود .
آموزگار پرسيد كه آيا مشكلي دارد ؟
دختر جواب داد :
بله ، كمي مشكل دارم ،
چون تعداد شگفتي ها خيلي زياد است و نمي دانم كدام را بنويسم .
آموزگار گفت :
آنهايي را كه نوشته اي نام ببر شايد ما هم بتوانيم كمك كنيم .
دختر با ترديد چنين خواند :
به نظر من " عجايب هفت گانه " دنيا عبارتند از :
1- ديدن
2- شنيدن
3- لمس كردن
4- چشيدن
5- احساس كردن
6- خنديدن
7- دوست داشتن
كلاس در سكوت فرو رفت .
آن چيزهايي كه به نظرمان ساده و معمولي مي رسند ،
ناديده و دست كم ميگيريم .
در حالي كه حقيقتا شگفت انگيزند !!!
همانها با ملايمت به يادمان مي آورند كه با ارزشترين چيزهاي زندگي ،
ساخته دست انسان نيستند و آنها را نمي توان خريد .
آنقدر خودمان را مشغول نكنيم كه بي توجه از كنارشان بگذريم .
سالها پيش زماني كه به عنوان داوطلب در بيمارستان
استانفورد مشغول كار بودم با دختري به نام ليزا اشنا شدم
كه از يك نوع بيماري جدي و نادري رنج مي برد.
ظاهرا تنها شانس بهبودي او گرفتن خون از برادر 5 ساله ي
خود بود كه او نيز قبلا مبتلا به همان بيماري بود و به طرز
معجزه اسايي نجات يافته و هنوز نياز به مراقبت هاي ويژه ي
فيزيولوژي براي مبارزه با بيماري داشت.
پزشك معالج وضعيت بيماري خواهرش را توضيح داد و سوال كرد
كه ايا براي بهبودي خواهرخود مايل به اهداي خون هست يا
نه؟
برادر خردسال اندكي ترديد كرده سپس نفس عميقي كشيده و
جواب داد:بله من اين كار براي نجات ليزا انجام خواهم داد.
در طول انتقال خون كنار خواهر خود روي تختي دراز كشيده و
مثل تمامي انسان ها با مشاهده ي اين كه رنگ به چهره ي
خواهرش برمي گشت
خوشحال بوده و لبخند مي زد.
سپس رنگ چهره ي او پريد و بي حال شده ولبخند بر لبانش
پژمرد.
نگاهي به دكتر انداخته و با صداي لرزاني پرسيد:ايا مي
توانم زودتر بميرم؟
پسر خردسال به خاطر سن كمش توضيحات دكترمعالج را عوضي
فهميده بود
و تصور مي كرد بايد تمام خون خود را به خواهرش بدهد
و با شجاعت خود را اماده ي مرگ كرده بود...
ما عاشق بد سابقه بوديم اگر نه;
در سابقه دوست كه ترديد نداريم
وقتی در شهری ناشناس، باران می بارد،آبی
فرو می بارد،با من از چيزهايی ميگويد که نمی دانم.
در کرانه دريا نيست بی ترديد،
همه خود را مسافرانی ميابيم از يک کشتی،کشتی مجانين شايد...