بعضی ها شبیه انجیر رسیده می مانند که یکهو از آسمان می افتند دردامن رنگ و وارنگ زندگی ات....
آنقدر بی هوا که نمیدانی چه شد...چگونه شد...اصلا خودت را میزنی به بی خیالی واز بودنش لذت میبری....
بعضی ها شبیه عطربهارنارنجی هستند درکوچه پس کوچه های پیچ درپیچ دلت...نفس میکشی آنقدر عمیق که عطر
بودنشان را تاآخرین لحظه ی عمرت در ریه هایت ذخیره کنی..
بعضی ها شبیه ماهی قرمز کوچکی هستندکه افتاده انددر تنگ بلورین روزگارت,جانت راباجان ودل درهوایشان تازه میکنی...
بعضی ها,اصلا چرا ازدر ودیوار مثال بزنیم؟؟
بعضی ها آرامش مطلق اند..لبخندشان تلالو برق چشمانشان,صدای آرامشان...اصل کارتپش قلبشان...
انگار که یک دنیا آرامش را به رگ وریشه ات تزریق می کند...وآنقدر عزیزندکه,
خدابهشت رایک جاگذاشته زیرپایشان.....
بعضی هابودنشان,همین ساده بودنشان..همین نفس کشیدنشان؛یک عالمه لبخندمینشاند گوشه لبمان...
اصلا خداجان؛
درخلقت بعضی ها سنگ تمام گذاشته ای....سایه شان کم نشود ازروزگارمان.....................
"آمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن"
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی تلالو
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
بعضی ها ؛ شبیه یک انجیر رسیده می مانند
که یکهو ؛ از آسمان می افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگی ات ...
آن قدر بی هوا که اصلا نمیدانی چه شد ... چگونه شد ...
اصلا خودت را می زنی به کوچه علی چپ
و از بودنش لذت می بری ..
بعضی ها ؛ شبیه عطر بهارنارنج هستند
در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت ،
نفس می کشی ... آنقدر عمیق ؛
که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه ی عمرت ؛
در ریه هایت ذخیره کنی ...
بعضی ها ؛ شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند
که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت
جانت را با جان و دل در هوایشان ؛
تازه می کنی ...
بعضی ها ...
اصلا چرا باید از در و دیوار مثال بزنیم !؟
بعضی ها ؛ آرامش مطلقند ؛
لبخندشان ... تلالو برق چشمانشان ؛
صدای آرامشان ...
اصلِ کار ، تپش قلبشان ...
انگار که یک دنیا آرامش را به رگ و ریشه ات تزریق می کند.
و آنقدر عزیزند ؛ آن قدر بکرند ؛
که دلت نمی آید حتی یک انگشتت هم بخورد بهشان ...
می ترسی تمام شوند و تو بمانی و یک دنیا حسرت !
بعضی ها ؛ بودنشان ... همین ساده بودنشان ...
همین نفس کشیدنشان ؛
یک عالمه لبخند می نشاند روی گوشه لبمان ...
و من چقدر دوست دارم این بعضی ها را ...
یکی از فانتزیام اینه که سر جلسه یه امتحان خوف نیم ساعت تاخیر داشته باشم و با اعتماد به نفس وارد سالن امتحانات بشم و با چهره مضطرب دانشجویان و نگاه عاقل اندر سفیه مراقب مواجه ! بعد برم روی صندلی خودم که روبه روی مسئول امتحاناته بشینم و در خودکارمو با دندونم باز کنم و شروع کنم به نوشتن و در حالیکه مسئول امتحانات فشارش افتاده و کف و خون قاطی کرده و هنوز نیم ساعت به آخر امتحان مونده از جام بلند شم و برگمو تحویل بدم و به محض اینکه به در خروجی رسیدم سرمو به اندازه 37درجه بچرخونم و با حضار در جلسه خداحافظی کنم و بعدش دوربین از نمای پشت بوم دانشگاه منو نشون بده که دارم توی حیاط قدم میزنم و لابه لای جیک جیک گنجشکا و تلالو نور خورشید و هیاهوی شهر به سمت درب خروجی دانشگاه میرم و در نهایت در انتهای پرسپکتیو خیابون محو میشم …