گاه آدم دلش میخواهد روی صفحه مجازی اش بنویسد:" لعنتی ترین...! دلتنگم... آنقدر که بلند ترین فریادها هم نمی تواند ذره ای از این حناق کم کند " بنویسد و خلاص...آنقدر که حتی فکرش را نکند اینهمه ماه صبوری کردنش باد هوا میشود، که کسی آن دور ها هواااا برش میدارد...بعد جسورتر شود بنویسد:" دیشب دلم خواست به شماره ات پیغام بدهم اما همان یک آن دیدم لابه لای تمام شماره ها نبود ترین شماره ای... بعد بغضم را جوری قورت دادم که خدا هیچ نشنود که بتوانم همان لحظه شکرگزارش باشم برای آن روزگاری که دلشکسته شماره ات را پاک کردم، وگرنه حالا برنده دلتنگِ این صبوریِ اجباری من نمیشدم "
آدم است دیگر... گاه دلش جز آنکه بگوید دلتنگم با هیچ حرف دیگری آرام نمیشود...حتی اگر بداند کسی هست که هرگز این نوشته ها را نمیخواند...بعد قبل از خط آخر اسم خودش را هم بنویسد برای آن یک درصد احتمالِ خواندن آن یک نفرِ خاص و خط آخر را هم پی نوشت کند " مخاطب خاص ندارد " و یک آهِ راحت بکشد
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی تنگِ
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
خانه دل تنگِ غروبی خفه بود
مثلِ امروز که تنگ است دلم!
پدرم گفت: "چراغ"
و شب از شب پُر شد!
من به خود گفتم: "یک روز گذشت..."
مادرم آه کشید:
"زود بَر خواهد گشت..."
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم بُرد...
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمینِ دلِ آن کودکِ خُرد؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژه شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم... آه...
پ.ن1: هوشنگ ابتهاج، فوق العاده ست
پ.ن2: واقعاً که گمان داشت؟!
دوباره می نویسمت ..کنارِ بیت آخرم
و چکه چکه می چکم ... به سطر های دفترم
تو تازیانه می زنی به زخمه ی خیال من
من آب و دانه می دهم به خوش خیالِ باورم
تو مثل ماهِ برکه ای ...و من غریق مست شب
دوباره تو ..دوباره من..شناوری ..شناورم
شنیده ام زپنجره سراغ من گرفته ای؟
هنوز مثل قاصدک ..میانِ کوچه پرپرم
گلایه از قفس کمی...کمی عجیب میرسد
خودم قفس خریده ام ...برای این کبوترم
شبی بخواب دیدمت...میانِ تنگِ کوچه ها
قدم زنان ..قدم زنان..تو را به خانه می برم
غزل بخواب می رود ... به انتها رسیده ام
تمام من چکیده شد .. کنارِ بیت آخرم . . .
حسین منزوی
برو بازار ببین رونقِ پرچم شده است
شورشی سخت ، میانِ دلِ_آدم شده است
دستِ من نیست اگر ثانیه را می شِمُرم
چند وقتیست دلم تنگِ محرّم شده است
هزار سال
پیش از آن که جاده را رفتن آموخته باشند
دلتنگِ تو بودم،
انگار
هزار سال منتظر بودم
بیایی پشت پنجره ی اتوبوس
برایم دست تکان بدهی،
تا این شعر را برایت بنویسم ...
«لیلا کردبچه»
با من از شعر نگو
از خودت حرف بزن
دلتنگِ حرف های معمولی ام
اینکه حالت خوب است؟
اینکه سرما نخورده ای؟
اینکه زود برگرد!
مواظب خودت باش!
دلتنگ همین حرف های معمولی ام ...
«منوچهر آتشی»
عاشق کربلا
آقاجون ...
حالا که مشکل هسته ای کشور به حمدالله حل شده ...
فقط میشه به بابام بگید برگرده ؟
آخه دلم براش خیلی تنگ شده ...
بعضی وقتهادزدکی گریه میکنم،که مادرم نفهمه وناراحت نشه...
یه شب که خیلی گریه کردمودلتنگ بابابودم،درگوش خدا،یواشکی گفتم:که باباروبجام ببوسه...
مادرم همیشه میگه:بعدازپدرت،تو مَردِاین خونه ایی...
مردهاکه گریه نمیکنندآقاجون!!!میکنند؟؟؟؟
بابایی،شبهابه خوابم میادوباهام حرف میزنه ونوازشم میکنه...
ولی...!؟
خب منم دوست دارم مثل بقیه یِ بچه ها باپدرم بازی کنم...
تازه !؟!!!!!!!!!!
دوستام باپدرهاشون میرندبیرون،خرید،پارک...
من خیلی وقته که با بابام جایی نرفتم ...
دولت مردامون گفتن که دیگه تحریم هم تمومه و این روزا همه مشکلات حل میشه ..
آقاجون اگه بابامودیدیدفقط بگید زودتر بیاد ...
بگیداگه اون نمیادحداقل منوزودببره پیش خودش...
آخه منم مثل رقیه خاتون خیلی دلتنگِ بابامم...
کاش چند قطره ای باران می بارید ،
دلم برایِ روزهایِ بارانیِ پُر هیاهو ، تنگ است ...
دلم برایِ پنجره ای که
آن سویش ،
درخت هایِ سر سبز و شاد ،
با قطراتِ ریز و درشتِ باران ، عشقبازی می کردند ،
تنگ است ....
دلم برایِ پیاده روی هایِ خلوت و دلگیرِ آن روزها ،
پَر می کشد ...
دلم تنگِ آمدنِ چند قطره ای باران است .
دلم تنگِ آمدنِ پاییز است !
تا دوباره همه چیز از نو ، شروع شود ...
خبر اینکه: لبریز بارانم امروز
خبر اینکه: دلتنگِ دلتنگِ دلتنگ
خبر اینکه: ... باید بیایی!
دلم برایت تنگ شده است قدِ یکی از سه نقطه های آخرِ نوشته هایم...