‌
من نیاز به آدم جدید ندارم،
همین آدمایی که دور منن خودشون
هر روز یه آدمِ جدیدی می‌شن .

. .

جای خالی تو همیشه یک جای خالیه. هیچ‌وقت قرار نیست با فرد جدیدی پُر بشه. شاید توش گلی بکارم که همیشه زیبا باقی بمونه. این جایگزینی نیست، این ارزشه. دوست دارم جای خالی‌ تو همیشه زنده باشه و نفس بکشه.

چیزی که تا الان از زندگی فهمیدم اینه که خیلی چیزایی که پیش میان و فکر میکنی هرگز درست نمیشن و غمشون تو رو میکشه، ممکنه همین فردا برات حل شن یا تو به طرز عجیبی حالت بهتر شه؛
ولی هر بار که چیزهای جدیدی از این قبیل رخ میدن تو با علم بر این موضوع، مجددا غمگین میشی، حرص میخوری و فکر میکنی تو رو میکشن.

Create new habits. Meet new people. Try a new routine. Wake up earlier. There are too many possibilities in life to not be doing the same thing.


عادت های جدید ایجاد کن.
با افراد جدید آشنا شو.
روال جدیدی رو امتحان کن.
زودتر بیدار شو .
تو زندگی امکانات زیادی وجود داره تا همیشه همون کارهای تکراری رو انجام ندی...

گاهی هم باید خیلی آروم رفت و گُم شد تو یه شب برفی
جوری که انگار نه جمشیدی بود ، نه دلبری بود و نه آسایشگاهی ، حتی اون یارو جدیدیه هم نبود

- بابک هدایت

"Hit the reset button. Whatever happened yesterday, forget about it. Get a new perspective. Today is a new day. A fresh start begins now."
- Germany Kent

دکمه تنظیم مجدد را فشار دهید.
هر اتفاقی که دیروز افتاد، را فراموش کنید.
دیدگاه جدیدی دریافت کنید.
امروز یک روز جدید است.
اکنون یک شروع تازه آغاز می شود.

اگر فرض کنم
پاهات ساقه های برنج،
موهات شالی وُ
دستانت برگ های نو رسته و سبز
اگر فرض کنم
تنت مزرعه ی غوطه ور در آب
نگاهت نور وُ
حرف هات...
نسیم گرم یک مرداد
اگر فرض کنم ....
قوت غالب این مرد پیر می شوی آیا...

#حمید_جدیدی

ما همه به گذر زمان احتیاج داریم تا کم کم آماده و متوجه شویم انتخاب هایمان،آن طور که میخواستیم پیش نرفته است و آدم ها آنگونه که ما توقع داشته ایم،رفتار نکرده اند.
زمان میخواهیم تا با خودمان به صلح برسیم و تصمیم های جدیدی بگیریم.

-پونه مقیمی |

"It has been written for Alzheimer's that the good thing is that you meet new people every day"
More suffering than this?!

‏«برای آلزایمر نوشته‌اند که خوبی‌اش این است هر روز با آدم‌های جدیدی آشنا می‌شوی»
از این رنج هم بیشتر؟!

طوری می‌گذشت که دیگر قلبش اهمیتی نداشت، دستان سردش توجه اورا جلب نمی‌کرد و آن زندگی بی‌رحم دیگر درد جدیدی برای ارائه نداشت.