در روح برخی انسانها
انگار که کرانههایی از دریاست
هنگامیکه با آنها همکلام میشوی
گویی پاهایت را
به سمت دریا دراز میکنی
و آرامش مییابی...
#جمال_ثریا
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی جمال
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
•
همیشه چایِ کمرنگ مینوشید
اگر چای پررنگ میشد
از طرفِ دیگرِ لیوان
نمیتوانست مرا ببیند
اینطور میگفت.️🤍
- جمال ثریا
♡
اصل لانگ دیستنس رو جمال ثریا توصیف میکنه :
"اگر دیداری هم نباشد
حتی اگر لمسی هم نباشد
بی دلیل برای بعضی ها
همیشه جایی در دلهایمان هست."
به جای اینکه بهش بگی چقدر خوشگلی
مثل هلالی جغتایی بهش بگو:
وصف حُسن تو چه گویم؟
که ز اسباب جمال
هر چه باید همه در حد کمالست تو را.
جمالت را نمیبینم؛ خیالت میکُشد اما
- راحم تبریزی
جمال ثریا :
از فصل ها
فصل گل بابونه را دوست دارم
و سپس تو را
و دوباره تو را
و همواره تو را .🤍
♡
در وفایِ عشقِ تو مشهورِ خوبانم چو شمع
شبنشینِ کویِ سربازان و رِندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشمِ غمپرست
بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمع
رشتهٔ صبرم به مِقراضِ غَمَت بُبْریده شد
همچنان در آتش مِهرِ تو سوزانم چو شمع
گر کُمیتِ اشکِ گُلگونم نبودیِ گرمرو
کِی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع؟
در میانِ آب و آتش همچنان سرگرمِ توست
این دلِ زارِ نزارِ اشکبارانم چو شمع
در شب هجران، مرا پروانهٔ وصلی فرست
ور نه از دَردَت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمالِ عالمآرایِ تو روزم چون شب است
با کمالِ عشقِ تو در عینِ نُقصانم چو شمع
کوهِ صبرم نرم شد چون موم در دستِ غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدارِ تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفَرازم کن شبی از وصلِ خود ای نازنین
تا مُنَوَّر گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مِهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل، کِی به آب دیده بنْشانم چو شمع
03/05/17
22:22..
روزهای مدیدیست
نه مینویسد،
نه میپرسد،
و نه سراغی میگیرد.
اما یک روز میآید
و تنها با یک سلام...
باز هم اوست
که برنده میشود
#جمال_ثریا
تعریف دقیق رهایی فقط اونجا که جمال ثریا میگه:
دیدم که از دستت عصبانی نیستم دلشکسته نیستم قهر نیستم خلاصه اینکه من با تو دیگر «هیچ چیز» نیستم
برای رفتن
نه خداحافظی میخواستم
نه راه و نه چمدان ؛
در سرم ، دری باز بود
بستم و رفتم ....
-جمال ثریا