در من جمعیتی است از کوران و کران که زبان یکدیگر را نمیفهمند!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی جمعیتی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
در شهر تو میخانه زیاد است، ولی من...
شوریده و دیوانه زیاد است، ولی من...
جمعیتی اطراف تو سرگرم طوافند
بر گِرد تو پروانه زیاد است، ولی من...
شیرینی و لیلایی و عذرایی و ویسی
از عشق تو افسانه زیاد است، ولی من...
بگذار که بغض تو بماند که بماند
هر چند تو را شانه زیاد است، ولی من...
این شعر پر از "من" شده؛ گفتی عوضش کن
باشد! "من" بیگانه زیاد است، ولی من...
نقل است که روزی «معاویه» برای نماز در مسجد آماده میشد.
به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت.
عمروعاص» که در نزدیکی او ایستاده بود،
در گوشش نجوا کرد که: بیدلیل مغرور نشو!
اینها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمیآمدند و «علی» را انتخاب میکردند.
معاویه» برافروخت. «عمروعاص» قول داد که حماقت نمازگزاران را ثابت میکند.
پس از نماز، بر منبر رفت و در پایان سخنرانی گفت:
از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود را به نوک بینیاش برساند،
خدا بهشت را بر او واجب مینماید و بلافاصله مشاهدهکرد
که همه تلاش میکنند نوک زبانِشان را به نوک بینیِشان برسانند تا ببینند بهشتیاند یا جهنمی؟
عمروعاص» خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به «معاویه» نشان دهد،
دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش میکند
و سعی میکند کسی متوجه تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود.
از منبر پایین آمد در گوش «معاویه» نجوا کرد:
این جماعت احمق خلیفه احمقی چون تو میخواهند. علی» برای این جماعت حیف است.
بی تو
در میان جمع نیستم اما
جمعیتی در من است
که به تو فکر میکند...
یادم بماند که
من تنها نیستم
ما یک جمعیتیم
که تنهاییم
به اشتیاق تو جمعیتیست در دل من
بگیر تنگ در آغوش و قتل عامم کن
بسیارها جمعیتیم، اما
بسیار تنهاییم،
یک «هیچ» در آمار دنیاییم.
علیرضا فولادی
یک بابایی داشته از سر کار برمیگشته خونه، یهو میبینه یک جمع عظیمی دارن تشییع جنازه میکنند، منتها یجور عجیب غریبی: اول صف یک سری ملت دارن دو تا تابوت رو میبرن، بعد یک یارو مرده با سگش راه میره، بعد ازون هم یک صف 500 متری ملت دارن دنبالشون میرن. یارو کف میکنه، میره پیش جناب سگ دار، میگه: تسلیت عرض میکنم قربان، خیلی شرمندم...میشه بگید جریان چیه؟ یارو میگه: والله تابوت جلوییه خانممه، پشتیش هم مادر خانومم... هردوشون رو دیشب این سگم پاره پاره کرده! مرده ناراحت میشه، همینجور شروع میکنه پشت سر یارو راه رفتن، بعد از یک مدت برمیگرده میگه: ببخشید من خیلی براتون متاسفم، میدونم الانم وقت پرسیدن اینجور سوالا نیست، ولی ممکنه من یک شب سگ شما رو قرض بگیرم؟! مرده یک نگاهی بهش میکنه، اشاره میکنه به 500 متر جمعیتی پشت سر، میگه: برو ته صف!
با دوستانم رفته بودم سینما
و در ازدحامِ جمعیتی بدان شلوغی
مردِ بلیط فروش داد میزد؛
دیگر جا نیست،همه جا پر است!
بدم میآید از دروغی به این شاخداری
خیلی هم جای تو خالی بود !
یادم بماند که
من تنها نیستم
ما یک جمعیتیم
که تنهاییم