همت اگر سلسله جنبان شود
مور تواند که سلیمان شود
#وحشی_بافقی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی جنبان
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
رهِ آسمان درون است؛
پرِ عشق را بجنبان
پرِ عشق چون قوی شد؛
غم نردبان نماند .
نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی
سر بجنبانی خودت را پیر پیدا میکنی
در مدار روزگار و گردش چرخ فلک
عاقبت روزی تو هم تغییر پیدا میکنی
کودکی چون بادبادک با نسیمی میرود
خویش را بازیچه تقدیر پیدا میکنی
عشق را در انتظار تلخ و بی پایان خود
در غروب جمعه ای دلگیر پیدا میکنی
میرسی روزی به آن چیزی که میخواهی ولی
در رسیدنهای خود تغییر پیدا میکنی
چشم میدوزی به او از دور و میپرسی چرا
نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی
در میکده خدمت کن، بی معرکه سلطان باش؛
فرمان بر ساقی شو، فرمانده دوران باش؛
در حلقه ٔ میخواران، بیکار نباید شد؛
یا خواجه ٔ فرمانده، یا بنده ٔ فرمان باش؛
گر صحبت یوسف را، پیوسته طمع داری؛
با آینه ی روشن، یا آینه گردان باش...
خواهی که به چنگ آری، آن زلف مسلسل را؛
یا سلسله برگردن؛ یا سلسله جنبان باش...
(فروغی بسطامی)
دست بجنبان رفیق...
هوا همیشه خوب نیست...
همیشه باران و چتر و دلخوشی و خیابان فراهم نیست
من از رفتار میله های راه راه قفس با پرنده فهمیدم
آسمان و بال همیشه هست
فرصت پرواز محدود است
دست بجنبان
دارم جیب هایم را پر از خنده و گفت و گوی سر خوشانه ی بی ربط با جهان
پراز حروف بی ربط و رابطه با جدی روزگار میکنم...
تو دست هایت را بیاور...
چتر و باران و خیابان خیس و انعکاس چراغ های رنگین، بر مفرش خیس پیاده رو با من...
هوا ابریست..
خــــــــــــــــــــــــــــــــدای من دوستت دارم...
در چند قدمی جانمی و من هنوز در خوابم...
تویی که جاری میشوی در رگ و ریشه ی احساسم...
خــــــــــــــدا جانمـ دوستـتــــــــــــــ دارمـــ...
تویی که ریشه می جنباني در تار و پودم...
استشمامت می کنم ...
آری تو همان بوی ناب خدایی...
آری تو خدایی...
خدایی که با تمام ادراکم لمست میکنم...
یخ زده است احساسم ...
آغوش گرم تو را ...برای من هیچ شعله ی عشقی مهیا نساخت....
خـــــدا یـــــ مــــــــــــــن....... دوستت دارم ...
شب یلدا ز راه آمـــــــــــد دوبـــــــــاره بگیر ای دوست! از غمهـــــــا کناره
شب شادی وشـــور و مهربانی است زمـــــــان همدلی و همزبانی است
در آن دیدارهــــــــــــا تا تـــــــــازه گردد محبت نیـــــــــــــــز بی اندازه گـردد
به هرجا محفلی گرم و صمیمی است که مهمانی درآن رسمی قدیمی است
به دور هم تمـــــــــــام اهــــــل فامیل شده بر پا بســــاط میــــوه – آجیل
ز خـــوردن خوردنِ این شـــــــــام چلّه شود مهمان حسابی چاق و چلّه!!
همــــــــــه با انتظاری عاشقــــــــــانه نظـــــــر دارند ســـــــــوی هندوانه!
نشسته با تفاخـــــــــر تــوی سینی کنارش چاقـــــــــــویی را هم ببینی
چو گــــــــردد قــاچ قــــاچ آن هندوانه شود آب از لب و لوچـــــــــــه روانه!
بســــــاط خنده و شادی فراهـــــــــم اس ام اس می رسد پشت سر هم
جوانان آن طرف تـــر جـــــــوک بگویند دل از گرد و غبــــــار غـــــم بشویند
کسی را گـــر صدایی نیم دانگ است در این محفل پی تولید بانگ است!!
زند بــــــــا “ای دل ای دل” زیـــــر آواز ز بعد آن “هاهاها”یی کند ســـــاز!
ببندد چشــــــــم و جنباند ســـرش را بخواند شعـــــــــــــرهای از برش را!
چنین با شور و نغمه – شعر و دستان خرامان می رســــــد از ره زمستان
شمردم مــــن ز چلّــــــــه تا به نـــوروز نمانده هیچ؛ جز هشتاد و نه روز !
کنـــــون معکــــــــــوس بشمارید یاران که در راه است فصــــــــل نوبهاران….
روایت كند كه شبی سی و چند كس از جوانمردان نزد بوالحسن أنطاكی جمع شدند
و او را گردهیی دو سه نان بود، چندانكه پنج مرد را دشوار بس باشد.
نانها همه پاره كردند و چراغ بكشتند[خاموش كردند.] و بر سر سفره نشستند تا نان خوردند
و هر یكی دهان میجنبانید تا دیگران پندارند كه همی خورد. چون سفره برداشتند، نان به حال خود بود و هیچیك نخورده بودند جهت ایثار بر دیگران . . .
درجا قدم برمیدارم
که بگویم توقف نکرده ام
لب میجنبانم
تا بدانی حرفی برای گفتن هست
گردن افراشتم
تا ندانی پرچمها افتاده اند
(اگر چشمهایم زیر شکنجه نگاهت زبان باز نکنند !)
ساغر شفیعی
نه بادامِ چشمهای چینیها و ژاپنیها را ویار کردهام
و نه نسیم دُبی و استانبول به کلّهام زده
نه هوس دوبیتی باباطاهر دارم
نه منار جنبان دلم را میلرزاند
نه ماتِ کیشم
نه موجیِ خزر
فاتحهی سعدی و حافظ را هم از همینجا
پست میکنم
خانم!
من فقط یک بلیت رفتِ مشهد میخواهم
حتیالامکان بی برگشت ...