متاسفانه تراپیستم چیزی نمیگه فقط سوال میپرسه و من تو جوابهام میفهمم چه مرگمه. درواقع خودم دارم خودمو درمان میکنم.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی جوابِ
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
چرا داد می زنیم
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام او چنین توضیح داد:
هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟
آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟ چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است.
فاصله قلبهاشان بسیار کم است.
هنگامى که عشقشان به یکدیگر خیلی بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها برای حرفهای معمولى با هم حرف نمیزنند
و از نگاه هم خیلی چیزها را میفهمند.
این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد
پرسیدم: «چند تا مرا دوست نداری؟» روی یک تکه از نیمرو، نمک پاشید. گفت: «چه سوال سختی.» گفتم: «به هر حال سوال مهمیه برام.» نشسته بودیم توی فضای باز کافه سینما. داشتیم صبحانه می خوردیم. کمی فکر کرد و گفت: «هیچی.» بلند بلند خندید. گفتم: «واقعا؟» آب پرتقالم را تا ته سر کشیدم. «واقعن هیچی دوستم نداری؟» گفت: «نه نه. صبر کن. منظورم اینه که تو جوابِ چند تا مرا دوست نداری، هیچی. یعنی خیلی دوستت دارم.» گفتم:«نه. اینطور نمیشه، تو گفتی هیچی.»
تکه ای از ژامبونِ لوله شده را برید. گفت: «نه. اون اشتباه شد. هزار تا.» شروع کردم به کولی بازی. موهام را کشیدم. گفتم: «یعنی هزار تا منو دوست نداری؟» دختر و پسری که میز کناری نشسته بودند، با تعجب نگاهمان می کردند. گفتم: «این واقعن درست نیست. من این حجم از غصه رو نمی تونم تحمل کنم که تو منو هزار تا دوست نداشته باشی.» داشت با نوک چنگال، لوبیا قرمزهای توی ظرف را بازی می داد. گفت: «نمی دونم واقعن. خیلی سوال سختیه» لپ هاش گل انداخته بود. گفت: «شاید این سوال از اول هم غلطه. نباید بهش جواب می دادم.» گفتم: «باشه بذار یه جور دیگه بپرسم. اینطوری شاید راحت تر باشه برات. چند تا دوستم داری؟»
لبخند زد. چشم هام را گرد کردم و گفتم: «هان؟» بقیه دختر و پسرها و زن ها و مردها هم داشتند ما را تماشا می کردند. نانِ تُستِ کَره ای را گاز زدم و بقیه اش را گذاشتم گوشه بشقاب. داشت نگاهم می کرد. با آن چشم های سیاه درشت و گونه سرخ و لب های اناری. گفت: «هیچی.» پرسیدم: «هیچی؟» شانه اش را انداخت بالا. گفت: «هیچی دوستت ندارم.» لب و لوچه ام را آویزان کردم. گفت: «میمیرم برات و این ته همه دوست داشتن هامه.» داد کشیدم «هورا.» دست هایم را گره کردم و آوردم بالا. پیش خدمت ها داشتند با هم پچ می زدند. یکی شان آمد جلو و گفت: «قربان. اینطوری مردمو می ترسونید.» پرسیدم: «چطوری؟» آهسته تر گفت: «اینکه دارید با خودتون بلند بلند حرف می زنید.» به صندلی روبرویی اشاره کرد. خالی بود. بشقابِ صبحانه گرم، دست نخورده، سرد شده بود و نان ها خشک. خواستم بپرسم دختری که اینجا روبروی من نشسته بود، کجا رفت که همه چیز یادم افتاد. هشت سال گذشته بود.
اگه دهخدا این روزا زنده بود حتما معنی کلمه ی ممنون رو ویرایش می کرد!
ممنون: سپاس، تشکر[ در جوابِ "دوستت دارم" کاربردی ندارد]
★ممکنه کوتاه بیام ولی کووووووو تا بیام !!!!!
★ﺣـــﺎﻝ ﻧِـــﻤﯽ ﮐُﻨﯽ ﺑـــﺎ ﻣـــﺎ ﺑــﺎﺷﯽ ... ?!
ﻫـــﻪ
★ﺁﺏ ﻗـــﻨﺪ ﺑُــﺨﻮﺭ ﺭﻭ ﺑــﻪ ﺭﺍ ﺷـﯽ ...
★ما باختیم...قبول....!
★ولی اونا که بردن هنوز به باخت ما نرسیدن..!
★ﺧــﻮﺏ ﮔﻮﺷﺎﺗﻮ ﻭﺍ ڪُﻦ ﺑِﺒﯿﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﮕَﻢ :
★ﻣﯿﮕَﻢ ﻭ ﻣﯿﺨَﻨﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻟــــــﺎﺱ ﻧِﻤﯿﺰَﻧـَـــﻢ ...??
★ﻣُﻮﺩَﺑﺎﻧﻪ ﻭَ ﺑﺎ ﻟَﺤﻦ ﺧﻮﺏ ﺟﻮﺍﺑِﺘﻮ ﻣﯿﺪَﻡ ﺍَﻣﺎ ﺗﯿڪ ﻧِﻤﯿﺨﻮﺭﻡ ...??
★ﮔَﺮﻡ ﻭُ ﺻَﻤﯿﻤﯽ ﻫَﺴﺘَﻢ ﺍَﻣﺎ ﻫsــــَـــﺮﺯﻩ ﻧﯿﺴﺘَﻢ
★ﺗﻮ ﻭﯾﺘـــﺮﯾﻦ ﺑــــﺎﺵ ﺑــــﺎ ﯾﻪ ﻣِـــــﺘﺮ ﺧﺎﮐـــــــ
★ﺍﻣﺎ ﺗِﺴﺘﺮ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑــِـﺮﻧﺪ ﻧــــــﺒﺎﺷــــــ ....
ـخوب گوشاتو وا ڪُن بِِبین چی میگَم :
میگَم و میخَندم اما لــــــاس نِمیزَنـَـــم ...
مُودَبانه وَ با لَحن خوب جوابِتو میدَم اَما تیڪ نِمیخورَم ...
گَرم وُ صَمیمی هَستَم اَما هــــَـــرزه نیستَم ...
تَنهام ...
ساکِتم ...
هیچی نیستَم ...
حتی اونقَدری نیستَم کِه عاشـِـــــــــــــــقَم بِشی ...!
وَلی این وَ بِِدونِ كِه مَن یِِه دختر سادِه سادِه م
وقتی قلبهایمان کوچک تر از غصههایمان میشود
وقتی نمیتوانیم اشکهایمان را پشت پلک هایمان مخفی کنیم
و بغضهایمان پشت سر هم میشکند
وقتی امیدها ته میکشد
وقتی طاقتمان تمام میشود
و تحملمان هیچ ...
آن وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم
مطمئنیم که تو
فقط تویی که کمکمان میکنی ...
آن وقت است که تو را صدا میکنیم
آن وقت است که تو را آه میکشیم
تو را گریه میکنیم
و تو را نفس میکشیم
وقتی تو جواب میدهی..
دانهدانه اشکهایمان را پاک میکنی
و یکی یکی غصهها را از دلمان برمیداری
گره تکتک بغضهایمان را باز میکنی
و دل شکستهمان را بند میزنی..
خدایا
تنها تو را صدا میکنم