از تیمورلنگ پرسیدند:
چگونه امنیتی در کشور پهناور خود ایجاد نمودی که وقتی زنی با طبقی از جواهرات طول کشور را طی میکند؛ کسی به او تعرضی نکرده و جسارتی نمیکند؟
در جواب، جمله کوتاه ولی با تاملی میگوید:
در هر شهری که دزدی دیدم، گردن داروغه را زدم!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی جواهرات
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
دل سوختن عزرائیل
روزی رسول خدا (ص) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر(ص) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:
1- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (ص) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت،
تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم.
همانا فاطمه عفت خود را پاس داشت
و خداوند نسل او را بر آتش حرام گرداند
.
.
.
هیچکس را بخاطر مراقبت از جواهراتش سرزنش نمی کنند
کاش خدااینگونه درزندگیمان جای بگیرد...آنقدرزیبا که وقتی نگاهمان سرگردان میشود به یاد او نگاهمان
رابچرخانیم.آنقدردلنشین که وقتی شیرینی گناهی دردلمان نشست درقلبمان شیرینی یادش را جایگزین
کنیم.آنقدرجدی ودرعین حال مهربان که نه بخاطر او بلکه بخاطرخودمان هم که شده یک مسلمان واقعی
باشیم نه صرفا یک مسلمان زاده..آنقدربااراده که درمقابل هروسوسه ای مانند چهارپایان تسلیم
نشویم..آنقدر صمیمی که بجای همنشینی با اطرافیان بظاهر رفیق با"رفیق"واقعیمان همصحبت
شویم..آنقدرباگذشت که بجای زخم زبان زدن کمی یادبگیریم ببخشیم تا بخشیده شویم...آنقدرفروتن که مانند ابلهان ازبالا به دیگران نگاه نکنیم وغرور بیجا واحمقانه مارا دربرنگیرد.
به راستی چه چیزی مارو خودپسند کرده است؟چهره زیبا؟اندامی متناسب؟لباسهایی شیک؟خانه وماشین؟جواهرات؟
وای برکسانی که بخاطر داشتن این چیزها تفاخر کنند..