گودال که تشنه بود، خونش نوشید
از رگْ رگِ سنگ، باز خونش جوشید
تا خاطره اش ز یادهامان نرود
از درد، شفق، لباسی از خون پوشید
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی جوشید
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
من شیفتہےِ ❣
برقِ نگاهت شدهام ❣
دلباختہےِ روےِ چو ماهت شدهام ❣
بعد از غزلِ عشق ڪہ جوشید ز دل ❣
با ثانیہها ❣
چشم بہ راهت شدهام
لذّت دنیا،
من امیدی را در خود،
بارور ساخته ام
تار و پودش را با عشق تو پرداخته ام،
مثل تابیدن مهری در دل،
مثل جوشیدن شعری از جان،
مثل بالیدن عطری در گل،
جریان خواهم یافت،
راه خواهم افتاد،
باز از ریشه به برگ،
باز از "بود" به "هست"...
فریدون مشیری
کتری مثل مادر شوهره مدام در حال جوشیدن
عروس مثل قوریه که با جوشیدن کتری اونم کم کم داغ میشه
پسر مثل استکانه نصفشو کتری و نصفشو قوری پر می کنه
خواهرشوهرم مثل قاشق چای خوری میاد به هم می زنه و می ره!
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
(مشیری)
روزگاری اهل دنیا دلشان درد نداشت
هر کسی غصه این را که چه می کرد نداشت
چشمه صادقی از لطف زمین می جوشید
خودمونیم زمین این همه نامرد نداشت
کتری مثل مادر شوهرم مدام در حال جوشیدن!
زنم مثل قوریه که با جوشیدن کتری اونم کم کم داغ میشه!
من مثل استکانم نصفشو کتری و نصفشو قوری پر میکنه!
خواهرمم مثل قاشق چای خوریه میاد به هم میزنه و میره!
کتری مثل مادر شوهره مدام در حال جوشیدن
عروس مثل قوریه که با جوشیدن کتری اونم کم کم داغ میشه
پسر مثل استکانه نصفشو کتری و نصفشو قوری پر میکنه
خواهر شوهرم مثل قاشق چای خوریه میاد به هم میزنه و میره !
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیواره چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد واین آسیاب گشت و گشت
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ ، آدمیت برنگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا زخوبی ها تهی است
صحبت ازآزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسا و عیسا و محمد نابجاست
قرن موسی چنبه ها است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را درپیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان یا جان انسان می کنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است