همه ي آدمايي که تو تنهاييشون آهنگ گوش ميدن ، فکر ميکنن اون آهنگ واسه حال و روز اونا خونده شد درحاليکه برو بابا دلت خوشه !
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی حاليکه
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
يک روز بعد از ظهر وقتي اسميت داشت از سرکار به خانه باز ميگشت، سر راه زن مسني را ديد که ماشينش خراب شده و ترسان در برف ايستاده. اسميت از ماشين پياده شد و خودش را معرفي کرد و گفت من آمدهام کمکتان کنم. زن گفت صدها ماشين از روبروي من رد شدند، اما کسي نايستاد، اين واقعاً لطف شماست.
وقتي اسميت لاستيک را عوض کرد و درب صندوق عقب را بست که آماده رفتن شود، زن پرسيد: من چقدر بايد بپردازم؟
اسميت پاسخ داد: شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در چنين شرايطي بودهام؛ روزي شخصي پس از اينکه به من کمک کرد، گفت اگر واقعاً ميخواهي بدهيات را بپردازي، بايد نگذاري زنجير عشق به تو ختم شود.
چند مايل جلوتر، زن کافه کوچکي را ديد و داخل شد تا چيزي ميل کند و بعد به راهش ادامه دهد؛ اما نتوانست بيتوجه از لبخند شيرين زن پيشخدمت باردار بگذرد، او داستان زندگي پيشخدمت را نمي دانست و احتمالاً هرگز نخواهد فهميد، وقتي پيشخدمت برگشت تا بقيه صد دلار را بياورد، زن بيرون رفته بود، درحاليکه روي دستمال سفره يادداشتي گذاشته بود.
وقتي پيشخدمت نوشته را خواند اشک در چشمانش حلقه زد؛ در يادداشت نوشته بود : شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در اين موقعيت بودهام؛ يک نفر به من کمک کرد و گفت اگر ميخواهي بدهيات را به من بپردازي، نبايد بگذاري زنجير عشق به تو ختم شود.. همان شب وقتي زن پيشخدمت به خانه برگشت، درحاليکه به ماجراي پيش آمده فکر ميکرد به شوهرش گفت: دوستت دارم اسميت! همه چيز داره درست ميشه!!
مي گويند ابليس، زماني نزد فرعون آمد در حاليکه فرعون خوشه اي انگور در دست داشت و مي خورد، ابليس به او گفت: آيا هيچکس مي تواند اين خوشه انگور را به مرواريد خوش آب و رنگ مبدل سازد؟
فرعون گفت: نه.
ابليس با شيوه مخصوص خودش (جادوگري و سحر) آن خوشه انگور را به دانه هاي مرواريد تبديل کرد.
پس فرعون تعجب کرد و گفت: آفرين بر تو که استاد و ماهري.
ابليس سيلي اي بر گردن او زد و گفت: مرا با اين استادي به بندگي قبول نکردند، تو با اين حماقت چگونه دعوي خدايي مي کني؟
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺑﻴﺮﻭﻥ، ﺟﻠﻮﻱ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﺻﺪﻗﺎﺕ ﺩﻭﺗﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ، ﻓﮑﺮﻣﻴﮑﻨﻴﻦ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﭼﻴﮑﺎﺭ ﻣﻴﮑﺮﺩﻥ؟؟؟
ﺩﺭﺣﺎﻟﻴﮑﻪ ﻳﮑﻲ ﺑﺎ ﮊﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﭘﻮﻝ ﻣﻴﻨﺪﺍﺧﺖ، ﺍﻭﻥ ﻳﮑﻲ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯﺵ ﻋﮑﺲ ﻣﻴﮕﺮﻓﺖ!
ﺧﺪﺍﺍﺍﺍﯾﺎ ﺍﺯ ﺁﻓﺮﯾﻨﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻣﻤﻨﻮﻧﯿﻢ!!!!
کورش کبير دستور داد براي ساختمان قصر پله هايي بسازند که ارتفاع هر پله بيشتر از يک وجب نباشد. ملازمان از وي پرسيدند چرا درحاليکه ميتواند پله هاي کمتر و با ارتفاع کمي بلندتر بسازد اين همه پله با اين ارتفاع کم ميسازد؟کورش گفت: زنان دربار ما از اين پله ها عبور خواهند کرد. در شأن زن ايراني نيست پايش را بيشتر از يک وجب بالا برد.