روزی که به مردی برخوردی
که یاختههای تنت را به شعر بدل کند
و با پیچش موهایت شعر بسازد
روزی که به مردی برخوردی
که قادرت کند - مثل من
با شعر حمام کنی
سرمه بکشی... و
موهایت را شانه کنی
آن روز میگویم: تردید نکن با او برو..
مهم نیست مال من باشی یا او
مهم این است مال شعر باشی
#نزار_قبانی
#آندره_بوچلی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی حمام
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
بعضی وقتها باید از دست ادمها به حمام پناه برد و مثل سگ گریه کرد.
᪣خیلیا میگن انگیزه دوام نداره.
᪣خب اَثر حمام هم دوام نداره.
᪣واسه همینه هرچند روز یک بار دوش میگیریم...
#دلنوشته
✿ کپشن خاص ✿
- روزی که به مردی برخوردی
که یاخته هایِ تنت را به شعر بدل کند
و با پیچش موهایت شعر بسازد،
روزی که به مردی برخوردی
که قادرت کند_مثل من_
با شعر حمام کنی
سرمه بکشی
و موهایت را شانه کنی،
آن روز می گویم، تردید نکن!
با او برو
مهم نیست مال من باشی یا او
مهم این است مال شعر باشی...
#نزار_قبانی
✿ کپشن خاص ✿
روزی که به مردی برخوردی..
که یاخته های تنت را به شعر بدل کند
و با پیچش موهایت شعر بسازد..
روزی که به مردی برخوردی
که قادرت کندمثل من..
با شعر حمام کنی ،سرمه بکشی..
و موهایت را شانه کنی..
آن روز می گویم، تردید نکن!
با_او_برو ..
مهم نیست مال من باشی یا او
مهم این است مال شعر باشی..
#نزار_قبانی
دیگه هرجات بخاره قرار نیس پول بیاد شاید لازمه حمام هم بری!
ابو سعید ابوالخیر با پیری در حمام بود ،
پیر از گرمای دلکش و
هوای خوش حمام
فصلی تمام گفت!
ابوسعید گفت :
می دانی چرا این جایگاه خوش است؟
پیر گفت :
چون شیخی مثل تو در این حمام است
چون در این حمام
شیخی چون تو هست
خوش شد و خوش گشت
و خوش آمد نشست
شیخ گفت :
من جواب بهتری دارم
پیر گفت : بگو که هرچه تو بگویی عین صواب است
شیخ گفت : حمام از این جهت خوش است که از مال دنیا فقط یک سطل و یک پارچه بیشتر نداری که آن هم عاریت حمامی است ....
"عطار"
مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.
اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.
هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی دانی.
یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.
هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.
از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.
در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن.
وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو: "برای چه می خواهید بدانید؟"
هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.
هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.
وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.
راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.
هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.
شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.
هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر . به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.
چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.
وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور.
هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.
وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن.
در حمام آواز بخوان.
در روز تولدت درختی بکار.
طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.
بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.
فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی.
ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.
هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.
هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.
فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.
از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.
فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند .
ساعتها زیر دوش به کاشی های حمام خیره می شوی !
غذایت را سرد می خوری !
ناهار ها نصفه شب ، صبحانه را شام !
لباسهایت دیگر به تو نمی آیند، همه را قیچی می زنی !
ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی !
شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد !
تنهایی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست ، روزهای من اینگونه و شبهایم اصلاً نمیگذرد...
کچلی از حمام بیرون آمد و دید که کلاهش را دزدیده اند. داد و فریادی راه انداخت و کلاهش را از حمامی خواست. حمامی گفت: "من کلاه تو را ندیده ام و تو چنین چیزی به من نسپر ده ای. شاید اصلا" کلاهی بر سر نداشته ای."
کچل گفت: "انصاف بده ای مسلمان! آیا این سر من از آن سر هاست که بشود بدون کلاه بیرونش آورد؟!"