بعضی ها
بعضی از آدمها لیوانند،
هر کاری کنی در تصور آنها
کج و کوله و تاری
بعضی هم سماورند، نزدیکشان که میشوی
تو را به خودت زشت نشان میدهند
بعضی از آدمها هم
حوضی وسط خانهای قدیمی
و بهتر بگویم برکهاند،
زلال و با وقار با سنگ هم بزنیشان
دلشان برای تو میلرزد،
تو را دعوت به حرکتی زیبامیکنند،
و کمی بعد محو تماشای تو
آرام میگیرند
از تو زخم خوردهاند اما باز
صبورانه تو را صاف نشان میدهند،
آن قدر صاف که
از تو
ماهی هم
میگذرد
: ƝƖƇЄ ƓƖƦԼ.313
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی حوضی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
بعضی ها
بعضی از آدمها لیوانند،
هر کاری کنی در تصور آنها
کج و کوله و تاری
بعضی هم سماورند، نزدیکشان که میشوی
تو را به خودت زشت نشان میدهند
بعضی از آدمها هم
حوضی وسط خانهای قدیمی
و بهتر بگویم برکهاند،
زلال و با وقار با سنگ هم بزنیشان
دلشان برای تو میلرزد،
تو را دعوت به حرکتی زیبامیکنند،
و کمی بعد محو تماشای تو
آرام میگیرند
از تو زخم خوردهاند اما باز
صبورانه تو را صاف نشان میدهند،
آن قدر صاف که
از تو
ماهی هم
میگذرد
کاش می شد خاطره ها را مثل پنبه زد،
کاش اصلا یک آدم هایی بودن مثل همین پنبه زن ها که با کمانشان می آمدند
توی کوچه پس کوچه ها...
سر ِظهرِ خلوت شهر....
و دست شان را می گذاشتند کنار دهان شان و داد می زدند:
آآآآآآآآآی خاطره می زنیم ...
بعد تو صدایشان می کردی
می آمدند توی حیاط، لب حوضی ، باغچه ای ، جایی می نشستند و تو بغل بغل خاطره می ریختی جلوی شان
خاطره ی مرگ عزیزهایت....
تنهایی هایت،...
گریه هایت، ...
غصه خوردن هایت..
خاطره ی رفتن دوست و آشنایت همه را می ریختی جلوی خاطره زن
و او هی می زد و هی می زد
آن قدر که خاطره ها را تکه تکه می کرد، تکه تکه.....
آن قدر که پودر می شدند، ریز می شدند توی هوا...
مثل غبار که باد بیاید برشان دارد و با خود ببرد به هر کجا که می خواهد...
بعد تو یک لیوان چای خوش رنگ تازه دم
می آوردی برای خاطره زن و می گفتی :
نوش جان
سبک شدم
راحتم کردی از دست این همه خاطره...
و از خاطرات خوش برای شبهای سردمان رواندازی گرم میدوخت پر از امنیت...
پر از آرامش...
بانو ...
مریض که می شوی
پرستار می شوم ...
می آیم و می نشینم کنار تخت دلتنگی ات
موهایت را
با دستانم نوازش می کنم
می روم و قرص ماه را برایت می آورم !
تب که می کنی
در حوض شب پاشویه ات می کنم
حوضی که همان قرص ماه در آن است
و پتوی نمدار ابر را
رویت می کشم ..
دستانت را در دستم می گیرم
و تا خود صبح برایت دعا می خوانم
غصه نخور نازنینم ...
تا خورشید سلامی دوباره کند
خوب شده ای ...
حال ِ آن حوضی را دارم
که در قلبش ماهی ها شورش میکنند
زمانیکه وقت ِ رفتن ماه برسد . . .
چهقدر خوب بود
تو، گُلِ من بودی
هر روز به تو آب میدادم !
علف چِرک هایِ تو را می شستموُ
به بویِ تنت ،
مغرور میشدم
شبها کنارِ لبت
رویا بُو میکردموُ
روزها، حسادتِ دنیا را
چهقدر خوب بود
تو، گُلِ من بودی
برایِ تو یک گلدانِ کوچک زیبا میساختم
با یک باغچه
وَ حوضی پُر از انار
خوابت را
کنارِ پنجره آفتاب میدادموُ
برایِ صبحانهات
هوایِ تازه شمال میخریدم
چهقدر خوب بود !
تو ، گُلِ من بودی