- مردم هوس معجزههایی از جنس «شق القمر» کردهاند..
مگر نمی بینند لبهایت را که دو نیم می شود وقتی می خندی!
حیرانم از این مردم..
همین برای ایمان کافی نیست!؟
#پگاه_صنیعی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی حیرانم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
به ضعف و قوّتِ بازوی عشق حیرانم
که کوه میکَند و دل نمیتواند کَند ..
نه بیمارم نه خوشحالم، نه از حالم خبر دارم
گهی با جان گهی با دل، گهی از هر دو بیزارم
گهی خم های در جوشم، گهی خمار می نوشم
گهی بیدار ولی خوابم، گهی در خواب و هشیارم
گهی بیگانه از خویشم، گهی بیگانه هم خویشم
گهی آنم، گهی اینم، گهی سر در گریبانم
گهی در شور و در سازم، گهی با غصه دمسازم
گهی تا عرش می تازم، گهی با ذره می سازم
گهی شاد و غزل خوانم، گهی از درد بی تابم
چه غوغاییست در این عالم، که من حیران حیرانم ....
ببخش مرا...
اگر کمم
اگر کوتاهم و بریده بریده
اگر زبانم گاهی دورت نمیگردد،مرا ببخش!
اگر تلخم،
اگر پر از جای خالی،
اگر نمی بینم آنچه زیباست
و نمی شنوم انچه فریاد است!
ببخش که پرم از اگر ها،اما ها،شاید ها!
ببخش که در الفاظ حیرانم و نمی یابم عطر ترنج را!
مرا ببخش که خسته ام
که کودکم
که زورم نمیرسد به احساست!
که اینجایم،که آنجایی،که سفری در پیش نیست!
مرا ببخش که پرم از حرف های اضافه!!
مرا ببخش که دوست داشتنت را از یاد می برم...
که نفس نمی کشم!
که می میرم!
مرا ببخش که یک دیوانه ی عاقلم
که یک عاقل دیوانه ام..!
مرا ببخش که هنوز یک عاشقم
هیچ کس منتظر خواب تو نیست
که به پایان برسد
لحظه ها می آیند
سالهامیگذرند
وتودر قرن خودت می مانی
ما از این قرن نخواهیم گذشت
ماازاین قرن نخواهیم گریخت
با قطاری که کسان دگری ساخته اند
هیچ پروازی نیست برساند مارابه قطار دگران
وبه قرن دوهزار
مگرانگیزه وعشق
مگراندیشه وعلم
مگر آیینه وصلح
وتقلا وتلاش
بخت از آن کسی ست
که مناجات کند باکارش
ودر اندیشه ی یک مسئله خوابش ببرد
وکتابش رابگذارد در زیر سرش
وببیند در خواب
حل یک مسئله را
باز باشادی درگیری یک مسئله بیدار شود
قرن ها گرچه طلبکار جهانیم ولی
ما بدهکار جهانیم
در این قرن چه باید بکنیم؟
هیچ کس گاری مارابه قطاری تبدیل نکرد
هیچ کس ذوق واندیشه ی پرواز نداشت!
هیچ کس ازسرعبرت به جهان خیره نشد!
هیچکس از سفری تحفه وسوغات نداشت!
من در این حیرانم
که چرا قافله ی علم از اینجا نگذشت؟
یااگر آمد ورفت
پدرانم سرگرم چه کاری بودند؟؟
سهــــراب سپهری
من از دوردست ها آمده ام
از کوچه های کودکی
از شهر رنگین قصه های پدر در شبهای کشدار زمستان
و از چشمان هستی بخش مادرم
که تمام مهربانیش را در نگاهش به من می بخشید
باورم کن که شعر در من طغیان یگانگی است
و حماسه ی دوست داشتن
من دیگر گونه دوست می دارم
و دیگر گونه یگانه ام
مرا تنها می توان با من سنجید و تو را تنها با تو
که سالهاست در جستجوی تو بودم
با تو آبی می بینم تمام بیناییم را
چشمانت شکوه شکیبایی
گیسوانت ادامه ی باران ها
و دلت ترانه ی دریاهاست
زمزمه ی سرانگشتان باد در خواب خوش گیسوانت
زیبایی شاعرانه ایست که دلم را به بازی می گیرد
و نجابت کلامت آنچنان که هر کلام دیگری را بی رنگ می کند
در چشم انداز هرکجای طبیعت تو را می بینم
در چشمه
در رود
در دریا
در گل
در درخت
در جنگل
در دره
در دشت
در کوه…
با اینهمه هنوز در تو حیرانم
که تمامی عشقی در یک وجود و تمامی آرزویی در یک لباس
حیرانم
از گوشواره هایم
که هربار سرم
هم آغوش شانه هایت می شود
دل ندارند از پیراهنت جدا شوند