چارلز بوکوفسکی:
"مشکل اینجاست؛ می روند اما بدون خاطراتشان ...
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی خاطراتشان
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
عصرها آدمها هوایی میشوند
هوایی خاطراتشان
و ذهنشان پر مے ڪشد
بہ حوالیِ
ڪودڪی تا امروز
عصرها باید آرامتر بود
تا ذهن از سفر گذشتہ برگردد...
عصرتووون شیرین و دلچسب
عصرها آدمها هوایی میشوند
هوایی خاطراتشان
و ذهنشان پر میکشد به حوالی
کودکی تا امروز
عصرها باید آرامتر بود
تا ذهن از سفر گذشته برگردد
"عصر بهاریتون همچون گلهای بهاری"
بعضی ها را بدرقه کنید؛
حتی اگر لایق بدرقه نباشند.
بدون کنار زدن پنجره ،
بدون سر برگرداندن به عقب.
بعضی ها را بدرقه کنید و بگذارید به قلب هایی بروند در اندازه ی خودشان.
حتا اگر مطمئن باشید روزی با چشمانی وحشت زده و بی پناه بر خواهند گشت.
زخم های خاطراتشان را ببندید.
بودن های ناروایشان را بشویید.
غرور و دروغ و قضاوتشان را در چمدانشان بگذارید و بگذارید به هر کجا که باید بروند، بروند.
بگذارید در گذشته به جایی که به آن تعلق دارند آرام بگیرند.
برایشان گریه کنید.
سوگواری کنید و بدانید این از دست دادنی ضروری ست، برای به دست آوردنی گران بها...
بدرقه...
بعضی ها را بدرقه کنید حتی اگر لایق بدرقه نباشند
بدون سربرگرداندن به عقب
بعضی ها را بدرقه کنید و بگذارید به قلب هایی بروند در اندازه ی خودشان.
حتی اگر مطمئن باشید روزی با چشمانی وحشت زده و بی پناه بر خواهند گشت
زخم های خاطراتشان را ببندید
بودن های ناروایشان را بشویید
غرور و دروغ و قضاوتشان را در چمدانشان بگذارید و بگذارید به هر کجا که باید بروند بروند.
بگذارید در گذشته به جایی که به آن تعلق دارند آرام بگیرند
و بدانید این از دست دادنی ضروریست برای به دست آوردنی گران بهاء...
زنها نمیگویند "دوستت ندارم"
اما
وقتی کسی کوچ کند از دلشان ،
بافتنی میبافند
در عوض بافتن گیسوهایشان.
اگر کسی کوچ کند ،
ناخنهایشان را کوتاه میکنند،
موهایشان را قیچی.
شروع میکنند به
بستن دکمههای پیراهن ِ یقهسپید آویزان روی چوبلباسی.
شروع میکنند به ،
محکم کردن شال و روسریشان.
به جای آنکه موهایشان را روزی چند بار شانه کنند،
شانهشان را میشکنند.
به جای آنکه روزی چند ساعت روبروی آینه بایستند
مینشینند و انار دانه میکنند.
میروند و
ظرف میشویند.
خانهتکانی میکنند ،
حتی اگر عید نباشد.
به جای آنکه عطر بخرند،
کتاب شعر میخرند.
زنها
نمیگویند "دوستت ندارم"
اما وقتی "دوستت ندارند"
دیگر هیچ نخی
نمیتواند این دکمهی افتاده را ،
بدوزد به پیراهنِ خاطراتشان.
بعد میبینی ،
سالهاست گذشته است
و هنوز غبارِ نشسته روی قابِ عکس دونفرهتان
پاک نشده است.
شبنم نادری
همه در کاروانسرا گرد هم نشسته بودند و خاطراتشان را از زیارت دلچسب و باصفای امام رضا(ع) تعریف می کردند.حیدر قلی، پیرمرد نابینا هم به آن ها گوش می داد. کمک کم صحبت ها رنگ و بوی شوخی و مزاح به خود گرفت و برخی از اهل کاروان، تصمیم گرفتند کمی سر به سر حیدر قلی بگذارند. یکی از جوانان رو به حیدرقلی کرد و پرسید: راستی! حیدرقلی کاغذ تو کجاست؟
حیدر قلی با تعجب پرسید: کدام کاغذ؟ جوان گفت برگ سبز امان داشتن از جهنم! مگر از امام رضا(ع) نگرفتی؟ ما همه گرفته ایم.
حیدر قلی که خیلی گیج شده بود گفت: نه من نگرفتم.
سپس آن جوان شروع کرد به سرزنش کردن که حتما زیارتت قبول نشده که امام رضا(ع) به تو برگ سبز نداده است. همه خندیدند ولی دل پیرمرد شکسته بود و اشکش جاری شده بود. تصمیم گرفت تا دوباره به مشهد برگردد و امان نامه را از آقا بگیرد. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که خندان برگشت و با صدای بلند گفت: من هم گرفتم! سپس برگ سبزی را با دستش بالا گرفت که در آن نوشته شده بود: این امان نامه از آتش جهنم است؛ از طرف پسر رسول خدا.
همه مات و حیرت زده مانده بودند.
حیدر قلی ادامه داد: بعد از چند قدمی که دور شدم، صدای آقایی را شنیدم که گفت: حیدرقلی! نمی خواهد تا مشهد بیایی! من خودم برایت برگ سبز آوردم.
آری! ملاک برتری انسان ها به دل پاک و تقوای آن هاست؛ نه چیزهای دیگر.