چرا وقتی همه چی داره خوب پیش میره یهو یه بغض و یه خاطره تلخ همه چی رو بهم میریزه؟


چرا شبا که وقت استراحت و ارامشه بی خوابی میزنه به سرت؟؟


چرا این روزا تا یادی نکنی ازت یادی نمیکنن؟؟


چرا یکی با ماشین مدل بالاش تو خیابونای شهر پز میده یکی لنگ کرایه ست واسه رسیدن سر کلاس

درسش؟


چرا غروب جمعه ها دلت میگیره و هیچی ارومت نمیکنه؟


چرا درد و رنج دیگران به چشممون نمیادو فکر میکنیم خودمون درد کلیم؟


چرا فقط تو غم و تنهاییامون یاد خدا می افتیم؟


چرا این روزا بدیه جواب خوبیات؟


چرا اونی که عاشقشی عاشق یکی دیگست و اونی که عاشقته عاشقش نیستی؟


چرا همه فکر میکنن خوب و شادی ولی تو دلت غلغله یه درده؟


چرا یه دختر با جورابای انچنانی ساق پاش واسه پسرا عشوه میاد ویه دختربچه8 ساله واسه گذران

خودشوخونواده ش باید سر چهار راه جوراب بفروشه؟


چرا وقتی میخوای واسش بنویسی جز یه بغض اشک الود هیچی واسش نداری؟


چرا دیگه واسه خاطراطمون البوم عکس نداریم؟


اره تک تک لحظه های من پر شده از این چرا و چرا ها..