پنجره ی دلم را به رویت باز گذاشته ام
چه خیال خامی
چه سود اینهمه انتظار وقتی دلت با من نیست
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی خامی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
دل ز خامی ها فریب چشم شهلامیخورد
ساده دل درزندگی پامیخورد
در گذرگاه زمان بی دست و پا بودن خطاست
توپ چون بی دست و پاست از این و آن پا میخورد
خوشبختی را نمی توان وام گرفت ..
خوشبختی را نمی توان برای لحظه ای نیز به عاریت خواست ..
خوشبختی را نمی توان دزدید
نمی توان خرید
نمی توان تکدی کرد ..
بر سر سفره ی خوشبختی دیگران، همچو یک مهمان ناخوانده، حریصانه و شکم پرورانه نمی توان نشست ،
و لقمه ای نمی توان برداشت که گلوگیر نباشد و گرسنگی را مضاعف نکند ..
پرنده ی سعادت دیگران را نمی توان به دام انداخت، به خانه ی خویش آورد، و در قفسی محبوس کرد - به امید باطلی ، به خیال خامی.
خوشبختی، گمان می کنم، تنها چیزی است در جهان که فقط با دست های طاهر کسی که به راستی خواهان آن است ساخته می شود، و از پی اندیشیدنی طاهرانه ..
"نادر ابراهيمی"
از بس گرمه دیگه لازم نیست بسیار سفر کنیم تا پخته شود خامی
زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها
مستم از ساغر خون جگر آشامیها
بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت
شادکامم دگر از الفت ناکامیها
بخت برگشته ما خیره سری آغازید
تا چه بازد دگرم تیره سرانجامیها
دیرجوشی تو در بوته هجرانم سوخت
ساختم این همه تا وارهم از خامیها
تا که نامی شدم از نام نبردم سودی
گر نمردم من و این گوشه گمنامیها
نشود رام سر زلف دل آرامم دل
ای دل از کف ندهی دامن آرامیها
باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن
خرم از عیش نشابورم و خیامیها
شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی
تا که نامت نبرد در افق نامیها
(استاد شهریار)
این روزها بیقرارم
نه تاب سکوتم هست ... نه یارای گفتنم
می خواهم بگویم ... امّا ... امّا نمی خواهم
حال معلّقی را دارم که نه روی زمین بند است ، نه به آسمان آویزان
بیش از دیروزها عاشقم
بیش از دیروزها دیوانه ام
آزادتر از همیشه و ... در بندتر از هر روزم
می دانی چه می گویم ؟
مضطرّم
می دانی مضطر یعنی چه ؟
مضطر یعنی همین ... یعنی ندانی که هستی ... کجایی هستی ... اینجا چه می کنی ... آنجا چه می خواهی ... می روی یا نه ... می مانی یا نه ... می دانی یا می جویی ... می خواهی یا گریزانی
مضطر یعنی میان گریه خندیدن
مضطر یعنی زبان آتشین داشتن و در نگرفتن ... یعنی سخندان و سخن خوان بودن و گنگ بودن
مضطر یعنی در کمین بودن و نشانه بودن ... صید باشی و صیادی کنی
مضطر یعنی تیر بلا در چشم و لبخند رضا بر لب
مضطر نشدی تا یمین و یسار از هم باز نشناسی
مضطر را با مصلحت اندیشی کاری نیست ... دل می گوید ، او می سازد
مضطر را با عقل کاری نیست ... نه از عقل می لافد ، نه طامات می بافد
مضطر خامی پخته است ...
پخته ی جنون ...
مضطر یعنی این ...
مضطر یعنی من ................
" امّن یجیب المضطرّ اذا دعاه و یکشف السّوء "
" ای آن کس که دعای بیچاره مضطر را به اجابت میرساند و رنج و غم آنان را بر طرف میسازد "
ای آرزوی اولین گام رسیدن
بر جادههای بیسرانجام رسیدن
كار جهان جز بر مدار آرزو نیست
با این همه دلهای ناكام رسیدن
كی میشود روشن به رویت چشم من، كی؟
وقت گل نی بود هنگام رسیدن؟
دل در خیال رفتن و من فكر ماندن
او پختهی راه است و من خام رسیدن
بر خامیام نام تمامی میگذارم
بر رخوت درماندگی نام رسیدن
هرچه دویدم جاده از من پیشتر بود
پیچیده در راه است ابهام رسیدن
از آن كبوترهای بیپروا كه رفتند
یك مشت پر جا مانده بر بام رسیدن
ای كال دور از دسترس! ای شعر تازه!
میچینمت اما به هنگام رسیدن
قیصر امین پور
تعصب در دانش و فلسفه مانند هر تعصب دیگر نشانه خامی و بی مایگی است و همیشه به زیان حقیقت تمام می شود. ابن سینا
خامی اگر کردیم
تو حامی باش
تا همیشه
دل ز خامی ها فریب چشم شهلا میخورد
ساده دل در زندگی از این و آن پا میخورد
در گذرگاه زمان بی دست و پا بودن خطاست
توپ چون بی دست و پاست ار این و آن پا میخورد...!