✿ کپشن خاص ✿
بالای سرت یه نوره
فرقی نداره از کجا بیای و به کجا بری
و کجا بمونی
میتابه به زندگیت
شاید اونقدر چشمهات به خاکستریِ روزهای سخت عادت کرده که نذاره یه نگاه بالای سرت کنی و آروم بگیری
اما حواس اون بالا سری همیشه بهت هست
اینجا اگر تو باشی
فدای سر هر که می خواهد نباشد
خدای مهربانم
#عادل_دانتیسم
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی خاکستریِ
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✿ کپشن خاص ✿
جمعه
مرد بی معشوقه ایست
با پیراهنی چروک
که تنهایی اش را
لای دفتر شعرهایش
پک میزند!
فقط عصرها
کمی خاکستریتر …
#محسن_حمزه
اَمی میگفت صورتی یه رنگیه بین قرمز و سفید. سفید پاکی و روشنی و معصومیتته که مال منه- قرمز برای عشقته که شهوته و آدمیت... !
اما من میگم تو نگا کن،رنگا وقتی سریع می چرخن همشون خاکسترین . حتی ایمان، با روبان صورتی توی موهاش.
. .
✿ کپشن خاص ✿
- خبر خوب این است که روزی کسی میآید
در میان روزهای خاکستریتان
دست هایتان را خواهد گرفت
گرمتر
صمیمیتر
و هزار بار عاشقانهتر
کسی که شبیه به آفتاب بعد از یک روز برفی،
به تنِ روزهای سردتان میچسبد..
کسی میاید از جنس محبت که مرهم تمامِ زخم هایتان میشود
و تمام ترس و کابوسهایتان را در آغوش آرامش حل خواهد کرد..
کسی خواهد آمد برای ساختنِ دوبارهیِ شما که من آن شخص را
معجزهای از طرفِ خدا مینامم..
#سحر_رستگار
✿ کپشن خاص ✿
اگر کسی را دارید که میتوانید
با اون ساعتها حرف بزنید
و کلمات را تمام نکنید,
و او با شما میخندد,
با شما گریه میکند,
با شما ساعت ها غیبتِ عالم و آدم را میکند,
و همه یِ حق هایِ دنیا را
فقط به شما میدهد,
کسی که وسطِ روزهایِ خاکستریِ عُمرتان,
دلتان با بودنش آرام میشود,
او که ترس از دست دادنش وجودتان را به آتش نمیکشد,
و اخرِ همه ی حالِ خوب و بدتان,اولین و اخرین نفری که یادتان می اید اسم و صورتِ اوست,
که وقتی ساعتها کنارش از تهِ دل میخندید و شاد ترین دقیقه هایِ عمرتان بی وقفه طی میشوند...
بی شک شما خوشبخت ترین موجود عالم هستید,
چون شما از ما بهترینِ خودتان را در زندگی یافته اید....
حالا با خودتان فکر کنید که آیا
ارزش دارد که با چنگ و دندان نگهَش دارید...
#فرگل_مشتاقی
"سلام"
خجسته ترین اتفاق صبحگاهان است.
در هنگامه ی دودُ آهن
که دلِ خاکستریِ روزمرگی ها
از "نبودن" تو آغاز می شود.
"سلام"بگو با من،
روز محتاج دگردیسی ست؛
و من
منتظرِ شروع....
مــــن
به جـــــای خالیِ بعضـــی ها
بشتـــــر از خودشـــــان عادت کرده ام
اعترافِ تلخی ست
اما من اعتراف می کنم
گرچه تلخی این اعتــــــراف سخـــــت است
اعتـــــــراف میکنم که امــــروز
از نبودن خیلــــــی ها خوشحالــــــــم
و از حذف بعضـــــی ها از زندگی ام خوشحال تر
مــــــن
عـــادت کرده ام به جـــــای خالــــی ها در زندگــــی ام
عــــــادت کرده ام
به نبــــــودنشان
به رفتنشــــان
به زخـــــــم هایشان
امــــا...
این تنهــــــایی ها...
وای از این تنهـایی ها که چندگاهی ست خستـــــــــــــه ام کرده است
قلبم درد میکند
سرم گیج مـــــی رود
نبضم کند مــــی زند
انگـــار که هیچ اتفـــاقی حالم را خوب نمی کند
حبس کرده ام خــــود را در اتاقی که
از در و دیــــوارش صـــــدای غـــم به گوش می رسد
گوشه گیر شده ام
و از آدم هــــــا فـــــراری...
حس بیماری دارم که هر چه تقلا میکند برای خلاصی
مرگ به سراغش نمی آید
دلم گرفته است
از این آدم ها
که هر روز سنگی تر و بی رحم تر میشوند
و روحت را می خراشند
از آدم هایی که با حرف هایشان
خنجر میکشند بر قلبت
و با خون َش قهقهه میکشند بر روی لبهایشان
برای دلبری دیگری
از آدم هایی که
با نگاه های سَردِشان
آتش مهربانی را در دلت خاموش میکنند
از آدم هایی که
پای درد دلهایت مینشینند و
آن گاه تمام حرف هایت را
انگشتری میکنند بر دستانشان
مدام آن را به رخ َت میکشند
از آدم هایی که
تمامت را می بَرَند
حِست را
نازت را
طرز لباس پوشیدنت را
علایِقت را
رفتارت را
مهربانی هایت را
حتی عشقت را...
به خیالشان که این ها گرفتنی ست
نمی دانند
مثل تو تنها یکی ست
هر چقدر هم که تقلا کنند و ظاهرشان را شبیهَ ت کنند
احساس ها و نازها و رفتار ها و مهربانی ها
ذاتی ست
دلم گرفته است
از دنیایی که هر روز خاکستری تر میشود
کاش کسی بود که
پای حرف هایت می نشست
من خسته ام از این زندگی مجازی
از این درد دل های مجازی
از این همراهی های مجازی
از این گریه های مجازی
از این آغوش های مجازی
دلم میخواهد باز گردم به گذشته
به روز هایی که بوی خاطراتش
هنوز لای آلبوم های ِ قدیمی ام هست
روز هایی که آدم های قصه یِ من
هنوز بی مهری ها را
نیش زدن ها را
سرد بودن ها را
یاد نگرفته بودند
ببار باران
ببار بر من و تنهایی هایم
ببار بر من و خستگی هایم
بشوی غبارِ خاکستریِ دلم را
تازه کن روحِ خسته ام را
نفس بده به لحظه هایم
ببار که بارشِ قطره هایت
در دلِ تابستان
تبِ مردادی ام را پایین بیاورد
ببار تا زیر قطره هایت اشک هایم پنهان بماند
بارش َت که تمام شد
نقاب خنده را بَر میدارم
و بَر صورت رنگ پریده ام می زنم
باید همه چیز عادی به نظر برسَد
هیس.....! چیزی نگو
این حرف ها بین من وتو و دَر و دیوار هایِ این اتاق بماند
تو بارانی....
زلال و پاک و بخشنده
نمی دانی انسان بودن چیست!!
که گَر میدانستی هیچگاه نمیباریدی پیش چشم هایشان
انسان که باشی باید خیلی چیز ها را پنهان کنی
انسان که باشی حرف هایت تا ابد در دِلت می ماند
انسان که باشی زندگی میان انسان ها سخت می گُذرد
آن قدر سخت که
عادت میکنی به جای خالیشان
حتی به حذف کردنشان از زندگیت
و فراموشیشان در یاد و خاطِرَت
آن گاه اِعترافاتَت را بلند بلند فریاد میزنی
و می نویسی...
می نویسی تا یادِ قلبت باشد
شیرینی این اِعترافِ تلخ.
دلم گرفته است باران
ببار بر من و تنهایی هایم