در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا میکرد.
مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت.
تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.
کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید و به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.
پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد.
سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: «این زخمها را دوست دارم، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.»
گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده. خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی خبرنگاری
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
ﭘﺎﺳﺦ ﺭﯾﯿﺲ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ
ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺯﻧﺪﺍﻧﯿﺎﻥ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻘﯿﻪ ﺷﻬﺮها ﮐﻤﺘﺮ
ﺍﺳﺖ؟
.
.
.
.
ﺧﻮﺏ ﻋﺎﻣﻮ ﺍﯾﻨﺠﻮ ﮐﯽ ﺣﺎﻝ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺮﻩ ﺩﺯﺩﯼ؟؟
ﮔﯿﺮﯾﻢ ﺭﻑ، ﮐﺪﻭﻡ ﺻﺎﺏ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺣﺎﻝ ﺩﺍﺭﻩ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻪ
ﭘﻠﯿﺲ؟؟؟
ﮔﯿﺮﯾﻢ ﺣﺎﻟﻮ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﭘﻠﯿﺴﻮ، ﮐﺪﻭﻡ ﭘﻠﯿﺴﯽ ﺣﺎﻝ ﺩﺍﺭﻩ
ﺑﺮﻩ ﺻﺤﻨﯽ ﺟﺮﻡ
ﮔﯿﺮﯾﻢ ﭘﻠﯿﺴﻢ ﺭﻓﺖ، ﮐﺪﻭﻡ ﻗﺎﺿﯽ ﺣﺎﻝ ﺩﺍﺭﻩ ﺣﮑﻢ
ﺑﺪﻩ؟؟؟
ﮔﯿﺮﯾﻢ ﺣﮑﻤﻮﻡ ﺩﺍﺩ، ﺳﺮﺑﺎﺯﻭ ﺍﯾﻘﺪ ﺑﯿﺤﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺯﺩﻭ
ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ ...
ﺧﻮﺏ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﻣﺮﺩﻣﻮﻥ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺍﻫﻞ ﺧﻼﻑ ﻧﯿﺴﻦ،
ﻋﺎﻣﻮ ﺧﺪﺍﺍﺍﺍﺍﻭﮐﯿﻠﯽ ﺍﯾﻨﺎﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺯﻧﺪﺍﺍﺍﺍﻧﻦ
ﻫﻤﺸﻮﻭﻭﻥ ﻏﺮﯾﺒﻦ یا آزاد شدن حال ندارن برن...
داستان دو برادر و یک خانواده
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
از بچگی با هم تفاوت داشتند یکی به موسیقی علاقه داشت یکی به خبرنگاری
یکی دوست داشت در خفا کار کند یکی در دید.
یکی دوست داشت همه تصویرش رو ببینند دیگری دوست داشت هیچ تصویری از وی منتشر نشود
بله دوستان این است داستان دو برادر هنرمند یکی خبرنگار واحد مرکزی خبر حسینی بای
و دیگری هنرمند با استعداد و خوش ذوق ارنجمنت بای ( arrangement by )
خواهر آنها " استند بای " و پدر آنها "های بای " بود...