دلبــــر زیبـارویِ من..!♡
• کمترین معجزه « تُ »
• اینست کهزیباترین
چشمـــانِ دنیا را
• خدابه تُو هَـدیه داد
تآ تمـام هوشو حَواس مرا ببری!..
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی خدابه
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
بعضی ها شبیه انجیر رسیده می مانند که یکهو از آسمان می افتند دردامن رنگ و وارنگ زندگی ات....
آنقدر بی هوا که نمیدانی چه شد...چگونه شد...اصلا خودت را میزنی به بی خیالی واز بودنش لذت میبری....
بعضی ها شبیه عطربهارنارنجی هستند درکوچه پس کوچه های پیچ درپیچ دلت...نفس میکشی آنقدر عمیق که عطر
بودنشان را تاآخرین لحظه ی عمرت در ریه هایت ذخیره کنی..
بعضی ها شبیه ماهی قرمز کوچکی هستندکه افتاده انددر تنگ بلورین روزگارت,جانت راباجان ودل درهوایشان تازه میکنی...
بعضی ها,اصلا چرا ازدر ودیوار مثال بزنیم؟؟
بعضی ها آرامش مطلق اند..لبخندشان,تلالو برق چشمانشان,صدای آرامشان...اصل کارتپش قلبشان...
انگار که یک دنیا آرامش را به رگ وریشه ات تزریق می کند...وآنقدر عزیزندکه,
خدابهشت رایک جاگذاشته زیرپایشان.....
بعضی هابودنشان,همین ساده بودنشان..همین نفس کشیدنشان؛یک عالمه لبخندمینشاند گوشه لبمان...
اصلا خداجان؛
درخلقت بعضی ها سنگ تمام گذاشته ای....سایه شان کم نشود ازروزگارمان.....................
"آمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن"
پيرى در روستايى هر روز براى نماز صبح از منزل خارج و به مسجد مى رفت.
در يک روز بارانى، پير صبح براى نماز از خانه بيرون آمد، چند قدمى كه رفت در چاله ای افتاد، خيس و گلى شد. به خانه بازگشت لباس را عوض كرد و دوباره برگشت، پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
جوان گفت نه، اى پير، من شيطان هستم.
براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم.
براى بار دوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم.
ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا را بخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى آنان داشتم.
براى همين آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!
پیرمردی در روستایی هرروز برای نماز صبح از منزل خارج وبه مسجدمی رفت
دریک روز بارانی پیرمرد
صبح برای نماز از خانه بیرون آمد
چند قدمی که رفت در چاله ای افتاد،
خیس وگلی شد
به خانه بازگشت لباس راعوض کرد
ودوباره برگشت
پس از مسافتی برای بار دوم خیس و گلی شد برگشت لباس راعوض کرد
ازخانه برای نماز خارج شد.
دید جلوی درمسجد،
جوانی چراغ به دست ایستاده است سلام کرد
و راهی مسجد شدند
هنگام ورود به مسجد دید جوان وارد مسجد نشد پرسید: ای جوان برای نماز وارد مسجد نمی شوی؟
جوان گفت نه ،
ای پیر ،من شیطان هستم
برای بار اول که بازگشتی خدابه فرشتگان گفت: تمام گناهان او را بخشیدم.
برای باردوم که بازگشتی خدا به فرشتگان گفت: تمام گناهان اهل خانه او را بخشیدم .
ترسیدم اگر برای بار سوم در چاله بیفتی ,
خداوند به فرشتگان بگوید
تمام گناهان اهل روستا رابخشیدم
که من این همه تلاش برای گمراهی آنان داشتم
برای همین آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسی
گر تو آن پیر خرابات باشی
فارغ ز بد و بندهء الله باشی
شیطان به رهت همچو چراغی بشود
تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی