پاییز اینجوریه که یک نم بارون میزنه چندتا برگ میریزه یک خروار بوی خاک بلند میکنه و مارو با یک دنیا غم ول میکنه.
.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی خروار
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✿ کپشن خاص ✿
- چهطور آن همه شب بینِ موهایت
جا دادی؟
چگونه یک سبد بهار در چشمهایت کاشتی؟!
چهطور این همه عشق رویِ لبهایت جا شد..؟
آه، چگونه بغل بغل رویا در آغوش داری
چهطور رنگین کمان به گردنت آویختهای؟
چهطور دریا دریا دوستت دارم پشتِ پلکهایت هست و خروار خروار بوسه در دهانت؟!..
چگونه است که اینگونه است حسم به تو؟
مگر اینکه، تو عشق نباشی..!!
#حامد_نیازی
پاییز اینجوریه که یک نم بارون میزنه، چند تا برگ میریزه یک خروار بوی خاک بلند میکنه و مارو با یک دنیا غم ول میکنه...
✨
پاییز اینجوریه که یه نم بارون میزنه چند تا برگ میریزه یه خروار بوی خاک بلند میکنه و مارو با یـه دنیا غم ول میکنه
بی انصاف......
کجایــــــی که ببــینـــــی
با مـــــــن کاری کردی کــــــــه
حـــــــسّ تنهای ام را
میـــــان مـــــردم جــــار میزنم
و خـــــــروار خروار
لایـــــــــــــک میخورد.....
چند لحظه ای با من بمان ...
امشب دلم دیوانه است...
حرفی نهان دارم به دل ...
هم صحبتم پیمانه است...
ای خوب من !زیبای من!...
درددلم خروارهاست...
شب میرود با ز همچنان ....
دوروبرم دیوارهاست...
من زاده ی غم گشته ام ....
باسایه همدم گشته ام ...
هیچم نماندست درجهان ...
چون پای من درخارهاست....
خودتان را گول بزنید و امیدوار باشید
میان خروارها ناامیدی و نصیحت کنید
آن را که ناامید است میان امیدهایی که
به درد امیدوار بودن نمیخورد!
دل سوختن عزرائیل
روزی رسول خدا (ص) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر(ص) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:
1- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (ص) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت،
تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم.
همین الان یهویی
.
.
.
.
.
.
یه دنیا آرزوی قشنگ،
یه تن سالم،
یه دل بی غم،
یه روح آزاد،
یه خروار عشق،
یه عالمه شادی،
براتون از خداخواستم
عکسای لختی!!!
لاس زدن با پسرا ﻟَﺒـــــﻬـــــﺎﯼ ﭘـــُـﺮُﻭﺗـﺰ
ﺧﺮﻭﺍﺭ ﺧﺮﻭﺍﺭ ﺁﺭﺍﯾﺶ
ﺑﺪﻥ ﺗﻮ
ﺩﺭ ﻣَﻌﺮﺽِ ﻧَﻤﺎﯾﺶ
ﺧـﯿﻠــﯽ ﺍﺯ ﻣـﺮﺩﺍ ﺭﻭ ﺍِﺭﺿـا... ﻣﯿﮑﻨﻪ
ﻭَﻟﯽ
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ ﻓَﻘَﻂ ﺍﺭﺿا.... میکنه
ﻋآﺷِقش نـِــــمیكـــــنه... :|
دخـتر جون