تکه کاغذی لهیده
با سطرهایی شسته شده
در جیب پیراهنی که از خشکشویی برگشته است
شاید این همان شعری بود
که می توانست
سرنوشت من
تو
و جهان را عوض کند...
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی خشکش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
قضاوت زودهنگام ممنوع:
دختر کوچولوی ملوس دو تا سیب در دو دست داشت. در این موقع مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت، "یکی از سیباتو به من میدی؟" دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید. سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب. لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است. امّا، دخترک لحظهای بعد یکی از سیبهای گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت، "بیا مامان این سیب شیرینتره!" مادر خشکش زد. چه اندیشهای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه بود.
هر قدر باتجربه باشید، در هر مقامی که باشید، هر قدر خود را دانشمند بدانید، قضاوت خود را اندکی به تأخیر اندازید و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد
و دل ، لرزان ، هراسان ، چهره پر بیم
به گور سرد وحشت زا نظر دوخت
شرار حرص آتش زد به جانش
طمع در خاطرش صد شعله افروخت
به هر لوح و به هر سنگ و به هر گور
زده تاریکی و اندوه شب ، رنگ
نه غوغایی ، به جز نجوای ارواح
نه آوایی ، مگر بانگ شباهنگ
به نرمی زیر لب تکرار می کرد
سخن های عجیب مرده شو را
که : با این مرده ، دندان طلا هست
نمایان بود چون می شستم او را
فروغ چند دندان طلا را
به چشم خویش دیدم در دهانش
ولی ، آوخ ! به چنگ من نیفتاد
که اندیشیدم از خشم کسانش
کنون او بود و گنج خفته در گور
به کام پیکر بی جان سردی
به چنگ افتد اگر این گنج ، ناچار
تواند بود درمان بهر دردی
به دست آرد گر این زر ، می تواند
که سیمی در بهای او ستاند
وزان پس کودک بیمار خود را
پزشکی آرد و دارو ستاند
چه حاصل زین زر افتاده در گور
که کس کام دل از وی بر نگیرد ؟
زر اینجا باشد و بیماری آنجا
به بی درمانی و سختی بمیرد ؟
کلنگ گور کن بر گور بنشست
سکوت شب چو دیواری فرو ریخت
به جانش چنگ زد بیمی روانکاه
عرق از چهرهٔ بی رنگ او ریخت
ولی با آن همه آشفته حالی
کلنگی می زد از پشت کلنگی
دگر این ، او نبود و حرص او بود
که می کاوید شب در گور تنگی
شراری جست از چشم حریصش
چو آن کالای مدفون شد نمودار
دلش با ضربه های تند می زد
به شوق دیدن زر در شب تار
دگر این او نبود و حرص او بود
که شعف و ترس را پست و زبون کرد
کفن را پاره کرد انگشت خشکش
به بی رحمی سری از آن برون کرد
سری کاندر دهان خشک و سردش
طلای ناب بود ... آری طلا بود
طلایی کز پیش جان عرضه می کرد
اگر همراه با صدها بلا بود
دگر این او نبود و حرص او بود
که کام مرده را ونسرد ، وا کرد
وزان فک کثیف نفرت انگیز
طلا را با همه سختی جدا کرد
سحرگاهان به زرگر عرضه اش کرد
که : بنگر چیست این کالا ، بهایش؟
محک زد زرگر و بی اعتنا گفت
طلا رنگ است و پنداری طلایش
{طلا رنگ است - سیمین بهبانی}
قضاوت زودهنگام ممنوع
دختر کوچولوی ملوس دو تا سیب در دو دست داشت. در این موقع مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت، "یکی از سیباتو به من میدی؟" دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید. سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب. لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است. امّا، دخترک لحظهای بعد یکی از سیبهای گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت، "بیا مامان این سیب شیرینتره!" مادر خشکش زد. چه اندیشهای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه بود.
هر قدر باتجربه باشید، در هر مقامی که باشید، هر قدر خود را دانشمند بدانید، قضاوت خود را اندکی به تأخیر اندازید و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد.
دختر کوچولوی ملوس دو تا سیب در دو دست داشت. در این موقع مادرش وارد اطاق شد . . . چشمش به دو دست او افتاد. گفت، “یکی از سیباتو به من میدی؟” اندکی اندیشید. . . . سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب. . . . لبخند روی لبان مادرش ماسید. . . . سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است . . . امّا، دخترک لحظهای بعد یکی از سیبهای گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت، “بیا مامان این سیب شیرینتره!” مادر خشکش زد . . . چه اندیشهای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه بود. هر قدر باتجربه باشید، در هر مقامی که باشید، هر قدر خود را دانشمند بدانید، قضاوت خود را اندکی به تأخیر اندازید و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد. قضاوت زودهنگام ممنوع !!!!
یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم
که یک روز ابری پوشیدمش
و موقع بازگشت به خانه باران گرفت ...
گلی شد
و من بی خیال پی اش را نگرفتم
به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود ولی نشد ...
بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛
حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !!!
آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت :
این لباس چِرک مرده شده !
گفت : بعضی لکه ها دیر که شود ، می میرند ؛
باید تا زنده اند پاک شوند!
چرک مُرده شد ...
و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت !
بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید !
حواست که نباشد لکه می شود ؛ لکه اش می کنند !!!
وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری ، می شود چرک ...
به قول صاحب خشکشویی :
لکه را تا تازه است ، تا زنده است ، باید شست و پاک کرد ...!
یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم
که یک روز ابری پوشیدمش
و موقع بازگشت به خانه باران گرفت ...
گلی شد
و من بی خیال پی اش را نگرفتم
به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود ولی نشد ...
بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛
حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !!!
آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت :
این لباس چِرک مرده شده !
گفت : بعضی لکه ها دیر که شود ، می میرند ؛
باید تا زنده اند پاک شوند!
چرک مُرده شد ...
و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت !
بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید !
حواست که نباشد لکه می شود ؛ لکه اش می کنند !!!
وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری ، می شود چرک ...
به قول صاحب خشکشویی :
لکه را تا تازه است ، تا زنده است ، باید شست و پاک کرد ...!
{ احمد شاملو }
دو تا پیرمرد با هم قدم می زدن و 20 قدم جلوتر همسرهاشون کنار هم به آرومی در حال قدم زدن بودن.
پیرمرد اول: «من و زنم دیروز به یه رستوران رفتیم که هم خیلی شیک و تر تمیز و با کلاس بود،
هم کیفیت غذاش خیلی خوب بود و هم قیمت غذاش مناسب بود.»
پیرمرد دوم: «اِ... چه جالب. پس لازم شد ما هم یه شب بریم اونجا... اسم رستوران چی بود؟»
پیرمرد اول کلی فکر کرد و به خودش فشار آورد، اما چیزی یادش نیومد. بعد پرسید: «ببین، یه حشره ای هست،
پرهای بزرگ و خوشگلی داره، خشکش
می کنن تو خونه به عنوان تابلو نگه می دارن، اسمش چیه؟
پیرمرد دوم: پروانه
پیرمرد اول: «آره!» بعد با فریاد رو به پیرزنها: «پروانه! پروانه!
اون رستورانی که دیروز رفتیم اسمش چی بود؟
عروسی دایی جونمه رفتن باغ واسه آتلیه فیلمبردار جامونده!بشمار١
بابالباساروبرده خشکشویی قراربوده ساعت٣بره تحویل بگیره الان ساعت٧غروبه مالباس نداریم!بشمار٢
میریم توشهردیدیددیدبکنیم ماشین عروس خراب شدامدادخودرو عروس ودامادو یدک کشید.بشمار٣
گوسفندگرفتیم جلوپاشون قربونی کنیم لحظه پیاده شدن عروس گوسفندفرارکرد.بشمار٤
گروه موسیقی شروع کردن مجلس گرم کنن سیم کشی تالارآتیش گرفت،به این میگن ازدواج با اعمال شاقه.
داییه بدشانسه من دارم؟
ای کاش میتوانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند
در دردها و شادیهایشان
حتی
با نان خشکشان
و کاردهایشان را
جز از برایِ قسمت کردن
بیرون نیاورند ... شاملو