اگه ازتون پرسیدن
"چیشد عاشق شدی؟"
مثل کلیم کاشانی اینجوری جواب بدین:
"به تکلّم، به تبسّم، به خموشی، به نگاه...
می توان بُرد به هر شیوه دل آسان از دست!"
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی خموشی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
در خموشی های من فریاد هاست
آن که دریابد چه می گویم کجاست...!
[ فریدون مشیری ]
#شبانه
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
رفتم ‚ مگو ‚ مگو که چرا رفت ‚ ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح
بیرون فتاده بود یکباره راز ما
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سر هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت بتلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم
گوش کن
خاموشها گویا ترند...
در خموشیهای من فریادهاست
فریدون مشیری
گوش کن ...
خاموش ها گویا ترند ...
در خموشی های من فریاد هاست !!
" درود! یه شعر گذاشتم یه کوچولو طولانیه، ولی خعلی قشنگه!
من خیلی دوسش دارم، نظر شما چیه؟؟؟ "
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به تو، آری! به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی، به همان باغ بلور
به همان سایه، همان وهم، همان تصویری
که سراغش ز غزل های خودم می گیری
به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم
یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم
به تبسم، به تکلم، به دل آرایی تو
به خموشی، به تماشا، به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه ی سنگین سکوت
به سخن های تو با لهجه ی شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده، چنان ساده که از سادگی اش
می توان یک شبه پی برد به دلدادگی اش
آه! ای خواب گران سنگ سبک بار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است
یک نفر سبز، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
ای بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟!
اگر این حادثه ی هر شبه تصویر تو نیست،
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکی است؟!
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عـاشقی جرم قشنگی است، به انکار مکوش
آری! آن سایه که شب آفت جانم شده بود،
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود،
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگر این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من! آن شبح شــــــاد شبانگاه تـویی!