می خواست مرا ،
گرچه که مغرور ترین بود ...
می خواستمش ،
خاص ترین مرد وفادارِ زمین بود !
افسوس ولی ؛ قسمت و تقدیر ، نمی خواست !
بینِ من و او ... فاصله انداخت !
او حامی و انگیزه ی من بود ، رسید از ره و دنیای مرا ساخت ...
کامل شده بودم ،
عاقل شده بودم !!!
امروز ولی بی پر و بالم !
از کلِ جهان ، واهمه دارم ...
بی امنیتِ شانه ی مردانه ی یارم ؛
انگیزه ندارم ... !
تنها و غریبم ،
مجنون و خمارم !
انگار جهانم ، همه خالیست ،
او نیست ..
او نیست ...
او نیست ....
#نرگس_صرافیان_طوفان
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی خواستمش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
اگه تو باهاشی به خاطر اینه که من نخواستمش پس شل کن عزیز ..
من خواستمش، ولی خواستن من براش کافی نبود!
بگو بہ ڪدام نگاه دل باختہ اے
ڪہ نہ مجال براے
بخشیدن است و
نہ دلے براے از یاد بردن
سربند دلت را بہ ڪہ سپردے
ڪہ تنهاییش مال من است و
دنیا بہ کام شما
دلم گرفتہ از این روزگار
دیگر نخواستمش
❣
✨
میخواستمش تا زنده بمانم
او مرا می خواست تا تنها نماند
حوض بی ماهی با ماهیِ بی حوض خیلی فرق دارد
این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟
بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشود
این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟
مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود
خر به افراط زدم ، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود
استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان
دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود
مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه
به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود
مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست
خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود
هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او
چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود
رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو
این شب امتحان من ،دست بسر نمیشود
توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم
خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود
تا حالا شده برین تو مغازه, یه چیزی رو انتخاب کنید, بعد قیمتشو بپرسین و وقتی دیدین گرونه یه رنگ یا سایزی بگین که وجود خارجی نداره بعد با نهایت افتخار و غرور بگین حیف شد واقعا میخواستمش (تو دلتم بگی غلط بکنم)....
بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشود
این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟
مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود
خر به افراط زدم ، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود
استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان
دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود
مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه
به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود
مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست
خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود
هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او
چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود
رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو
این شب امتحان من ،دست بسر نمیشود
توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم
خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود