برای پنجره ها از فروغ میخوانم
برای چشم تو، شعر از نِزار قَبّانی...
#امیررضابهمنی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی خوانم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
وقتی کسی از غذا ایراد الکی میگیره مامانم میگه:
این بازی سرِ سیر بودنه
حکایت بهونه های آدما هم همینه؛
همش بازیه سرِ سیریه، نمیخوانمون!
.࿐
وقتی کسی از غذا ایراد الکی میگیره مامانم میگه:
این بازی سرِ سیر بودنه
حکایت بهونه های آدما هم همینه،
همش بازی سرِ سیریه، نمیخوانمون!
تـو آن شعـری که
من جایی نمی خوانم...
- محمدعلی بهمنی
آمدم سر بزنم شعر بخوانم بروم
آنقدر دلزده هستم که نمانم بروم
به همین کوچه و این خانه و دیوار اتاق
و به آیینه سلامی برسانم بروم
آخرین بار به لب هات کمی زل بزنم
به دلم طعم لبت را بچشانم بروم
یک کمی خاطره جامانده که بردارم و بعد
تن رنجور خودم را بکشانم بروم
بغض هم واسطه شد خواست دلت را ببرد
تو خریدار نشو، زود برانم بروم
باز باران زده در گوشهٔ چشمم، باید
اشک... در دفتر شعرم بچکانم بروم
به جای «دوستت دارم» به محبوب اتون بگید :
«من تو را به جان می خوانمت. به دل می نشانمت.به عشق می دانمت. به غزل می سُرایمت.به ماه می پندارمت. به مهر می جویمت. آری من تورا دوست دارم با تمامِ نابودی هایم.»
. .
احساس میکنم امروز نیازمند آنم که به نام بخوانمت.
احساس میکنم نیازمند حـروف اسـمِ تو هستم.
چون کودکی در شوق تکهای شیرینی...
دیرزمانیست که نامت را بر تارکِ نامه هایم ننوشته ام،
خورشیدی بر فراز کاغذ نکاشتهام که گرمم کند..
امروز که پاییز بر من هجوم آورده و روزنهایم را در برگرفته
احساس میکنم که باید بخوانمت...
- نزار قبانی
ز کمال ناتوانی به لب آمدست جانم
به طبیب من که گوید که چه زار و ناتوانم
به گمان این فکندم تن ناتوان به کویت
که سگ تو بر سر آید به امید استخوانم…
#وحشی_بافقی
آدم باید کتابهایی بخواند که گازش میگیرند و نیشش میزنند.
اگر کتابی که میخوانیم مثل یک مُشت نخورد به جمجمهمان
و بیدارمان نکند،
پس چرا میخوانمیش؟
که به قول تو حالمان خوش بشود؟
بدون کتاب هم که میشود خوشحال بود.
تازه لازم باشد، خودمان میتوانیم از این کتابهایی بنویسیم که حالمان را خوش میکند.
ما اما نیاز به کتابخانه، نیاز به کتابهایی داریم که مثل یک ناخوشحالیِ سخت دردناک متاثرمان کند؛
مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم،
دور از همهی آدمها،
مثل یک خودکشی.
کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخزدهی درونمان!
نامه به پدر
فرانتس کافکا
تو رفته ای وُ من هنوز
شعرم را برایت بلند می خوانم
تو رفته ای وُ
مرگ برایم ساده ترست
تا باورِ رفتنت...
و کسی را که
در رودخانه ای خشک غرق شده
هرگز نمی توان نجات داد...
#جواد_محبوبی