به جای «دوستت دارم» به محبوب اتون بگید :
«من تو را به جان می خوانمت. به دل می نشانمت.به عشق می دانمت. به غزل می سُرایمت.به ماه می پندارمت. به مهر می جویمت. آری من تورا دوست دارم با تمامِ نابودی هایم.»
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی خوانمت
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
احساس میکنم امروز نیازمند آنم که به نام بخوانمت.
احساس میکنم نیازمند حـروف اسـمِ تو هستم.
چون کودکی در شوق تکهای شیرینی...
دیرزمانیست که نامت را بر تارکِ نامه هایم ننوشته ام،
خورشیدی بر فراز کاغذ نکاشتهام که گرمم کند..
امروز که پاییز بر من هجوم آورده و روزنهایم را در برگرفته
احساس میکنم که باید بخوانمت...
- نزار قبانی
به جای «دوستت دارم» به محبوبتون بگید:
«من تو را به جان میخوانمت.
به دل مینشانمت.
به عشق میدانمت.
به غزل میسُرایمت.
به ماه میپندارمت.
به مهر میجویمت.
آری من تو را دوست دارم با تمامِ نابودیهایم.»
. .
احساس میکنم امروز نیازمند آنم که به نام بخوانمت.
احساس میکنم نیازمند حـروف اسـمِ تو هستم.
چون کودکی در شوق تکهای شیرینی...
دیرزمانیست که نامت را بر تارکِ نامه هایم ننوشته ام،
خورشیدی بر فراز کاغذ نکاشتهام که گرمم کند..
امروز که پاییز بر من هجوم آورده و روزنهایم را در برگرفته
احساس میکنم که باید بخوانمت...
- نزار قبانی
در جمعه ابری و بارانی آذرماه
که حرفها طولانی اما شعرها کوتاه
میخوانمت از بر اگرچه در برم یادت
می خوانمت تا بازگردی عاقبت از راه
(مهسا برناکی)
جان و روان من تویے فاتحه خوان من تویی
فاتحه شو تو یڪ سرے تا که به دل بخوانمت...
#مولانا
•
دیگر دلی نمانده
که دلبر بخوانمت .️
- محمد سهرابی
♡
میخوانمت ولی به دهانم نمیرسی
در لحظه های پر هیجانم نمیرسی
تو، شعر نا تمام منی و تمام شب
میخواهمت ولی به لبانم نمیرسی
گویند عشق میوه ممنوعه خداست
افشا نمیشوی به زبانم نمیرسی
ای بهترین بهانه رفتن به دور دست
این روزها که بی جریانم نمیرسی
دنبال شعر تازه و یک عشق تازه ام
هی تازه میشوی و به پایان نمیرسی
میخواستمت و نبودی
سهم من اما
زمزمه گفتن دوستت دارم هم نبود
گیج میزنم
بیقراری مرا به سختی قورت میدهد
...
چه بیگانهایم با هم
گرچه آشنا
به اندازهٔ تمام سالهای بودنم از نبودنت رنج بردم
چه میسوزد تنم در تب
تو هک شدی به باور ذهن روانیم
و لبریز از سرزنشهای تکراری یک حس درون
که مدام دردها را به رخ میکشد
به تماشا نشستهام، میان چالههای زندگی
در جستجوی عشق
در این کوچههای مرگ
دیگر طاقت رویا تمام شده
دلم بودنت را میخواهد
سالهایم تناوب، درد و زخم خوردن و بردباری بود
و شب به انتظار روز
و شاید اتفاق تازهای
تو ای خیال دلخواه من
کاش باور داشتی در باورم
چه بی پروا هر لحظه در حسرت دیدار تو میسوزم
در هوای تو نفس میکشم
روزی هزار بار میخوانمت
نمیخواهی بشکنی قلب این انتظار را؟
در جمعه ابری و بارانی آذرماه
که حرفها طولانی اما شعرها کوتاه
میخوانمت از بر اگرچه در برم یادت
می خوانمت تا بازگردی عاقبت از راه
(مهسا برناکی)