.
به خواب از آن نرود چشم خستهام تا صبح
که همچو مرغ شب افسانهگوی خویشتنم!
#رهی_معیری
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی خویشتنم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
.
جایی
که تو باشی؛
خبر از خویشتنم نیست..
#شفیعی_کدکنی
.
دردم این است که من بی تو دگر ،
از جهان دورم و بی خویشتنم ...
✨
در یـاد منی
حـاجت بـاغ و چَمنـم نیست
جـایی کـه تـو بـاشی
خَبـر از خویشتنم نیست
✨
میهمان خویشتنم
کسی به غیر من
دعوت نیست
با خویشتنم خوش است
زین پس
من و من ...
"شمس تبریز"
♡❤
خدایا !
من همانم که گاه خندانم،
و گاهی گریان.
گاه شکرگزارم،
و گاهی درحال گله کردن.
گاه بنده ی توام،
و گاهی بنده ی خویش!
خدای همیشگی ام!
من مبتلا به گاه و بی گاههای همواره ام،
بیماری نامتعادل که همیشه به نسخه ی طبیب خویش عمل نمی کند!
اسیر خویشتنم؛
و گاه و بی گاههای اسارت گونه ام مرا در برگرفته است...
معبود آزاده ام!
بندهای گاهها و بی گاههای زندان تنم را... از هم جدا كن!
مرا به آغوش خویش دعوت كن!
که تشنه ترینم به آن...
تمام این گاه و بی گاههای مدامم را،
ببخش...
به حق خدایی همیشه پایدارت!
الهی آمین...
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست؟!
دردم این نیست ولی دردم این است که من بی تو دگر از جهان دورم و بی خویشتنم پوپکم !
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم.!
و چه دانی که پس هر نگه ساده ی من …
چه جنونی …
چه نیازی …
چه غمی است …
یا نگاه تو ،که پر از عصمت راز …
بر من افتد چه عذاب و ستمی است …
دردم این نیست …
ولی …
دردم این است که من بی تو دگر …
از جهان دورم و بی خویشتنم …
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم …
"بچه ها لطف کنین این متن وبخونین وحتما اگه میشه نظرتونو بگین درموردش!!
البته اگه آقای مدیر تاییدش کنه"
در امتداد یک خیابان
ودر انزوای یک شب بی پایان
شاید به سوی پیچیدگی یک پوچی
جایی که نور تسلیم یک بی نهایت عمیق میشود
وگیاه چشم به طراوت ماه میدوزد
دلم دیوانه وار مشت میکوبد به دیوارهای عدم!!
فریاد میکشد نبودنت را!!
من پلک میزنم ردپایت را
ونفس نمیکشم هوای نبودنت را...
تو در من فروریخته بودی انگار...
تو از من مجنون زنجیری کوچ کرده بودی
ومرا نه به باد،نه به ماه و نه حتی به زمین
به خویشتنم سپرده بودی...
ومن نمیدانستم...قسم به آبی نگاهت،نمیدانستم
که اگر نباشی
که اگر احساس وجودت هرروز در من متبلور نشود
من هیچم...راه به جایی ندارم...دارم؟؟!!
تو بگو
تو که بذر وجودم را از ازل در بستر ابد به امانت گذاشتی
توکه از خاک به افلاکم رساندی
بگو...
به کجا قدم گذارم که سایه ی امنت در آن پهن نشده باشد؟؟!!
راه به کجا برم بی تو؟؟!!
جایی که خورشید خاکسترش را بر سر خلق میریزد؟؟یا آنجا که زمین سر بازمیزندگردش به دور خورشید را
وفقط روز میسازد وروز...روزهایی که هیچکدام به سال نمیرسندودر بلوغ محو میشوند!!
کجا روم بی تو؟؟!!
که اگر جایی باشد،که اگر جایی باشد
مرابه آنجا بی توچه کار؟؟!!
مرا بخوان
باز مرابه سوی خود بخوان...
که اگر نخوانی
تارهایی که بر در ودیوار وجودم بسته،مرا میبلعند وروحم جایی در نزدیکی خاکسپاری کنجشکهای زنده،
به خوابی ابدی فرو خواهد رفت!!
پس مرا بخوان
مرا دوباره به خود دعوت کن...
مرا از خودم بگیرو تا نهایتت ببر...
مامنی ندارم...قسم به مستی انگورها...راه ندارم
من از تو به تو بازخواهم گشت
فقط کافی ست مرا بخوانی
تا به مقصد آسمان این بار
بند کفشهایم را محکم تر ببندم...