مگه ما چند بار قراره فرصت اینو داشته باشیم که تو خیابونای شهر قدم بزنیم؟
چند بار قراره فرصت اینو داشته باشیم که نوشیدنی یا غذای مورد علاقمونو بچشیم؟
چند بار قراره کنار بهترینای زندگیمون وقت بگذرونیم؟
بالاخره یه روزی یه جایی واسه آخرین بار این کارارو انجام میدیم!
و هیچکدوممون نمیدونیم که اون روز کی میرسه!
پس قدر تک تک این ثانیه های لذت بخش رو باید دونست!
چون یه روزی قراره واسه آخرین بار لمسشون کنیم و چقدر خوبه که آخرین بار هر کاری به بهترین نحو ممکن انجام بشه تا هیچ حسرتی باقی نمونه!
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی خیابونای
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
من اصلا پیادهروی تو خیابونای کثیف و پردود تهرانو دوست نداشتم. نشستن تو کافه و دوساعت زلزدن به لیوان خالی قهوه رو دوست نداشتم. حرفزدنای طولانی و شببیخوابیا رو دوستنداشتم. کوه و صبح زود و کوله و صبحونهی خاکوخلگرفته رو دوست نداشتم. «من»، «تو» رو دوست داشتم.
من اصلا پیادهروی تو خیابونای کثیف و پردود تهرانو دوست نداشتم. نشستن تو کافه و دوساعت زلزدن به لیوان خالی قهوه رو دوست نداشتم. حرفزدنای طولانی و شببیخوابیا رو دوستنداشتم. کوه و صبح زود و کوله و صبحونهی خاکوخلگرفته رو دوست نداشتم. «من»، «تو» رو دوست داشتم.
من بعضی وقتا تو خیابونای مُخت گم میشم!
: Paris
ترافیک غیر معمول تو خیابونای ایران دوتا دلیل بیشتر نداره
یا ولادته دارن شربت میدن :)
یا شهادته دارن چایی میدن :)
غیر از اینه ؟؟ :))
چرا وقتی همه چی داره خوب پیش میره یهو یه بغض و یه خاطره تلخ همه چی رو بهم میریزه؟
چرا شبا که وقت استراحت و ارامشه بی خوابی میزنه به سرت؟؟
چرا این روزا تا یادی نکنی ازت یادی نمیکنن؟؟
چرا یکی با ماشین مدل بالاش تو خیابونای شهر پز میده یکی لنگ کرایه ست واسه رسیدن سر کلاس
درسش؟
چرا غروب جمعه ها دلت میگیره و هیچی ارومت نمیکنه؟
چرا درد و رنج دیگران به چشممون نمیادو فکر میکنیم خودمون درد کلیم؟
چرا فقط تو غم و تنهاییامون یاد خدا می افتیم؟
چرا این روزا بدیه جواب خوبیات؟
چرا اونی که عاشقشی عاشق یکی دیگست و اونی که عاشقته عاشقش نیستی؟
چرا همه فکر میکنن خوب و شادی ولی تو دلت غلغله یه درده؟
چرا یه دختر با جورابای انچنانی ساق پاش واسه پسرا عشوه میاد ویه دختربچه8 ساله واسه گذران
خودشوخونواده ش باید سر چهار راه جوراب بفروشه؟
چرا وقتی میخوای واسش بنویسی جز یه بغض اشک الود هیچی واسش نداری؟
چرا دیگه واسه خاطراطمون البوم عکس نداریم؟
اره تک تک لحظه های من پر شده از این چرا و چرا ها..
ینــــــــــی نصف شبی که همه خوابن
دکمههای کیبورد و که فشار میدی
ازش صدای پای اسبای درشکه
رو سنگفرش خیابونای مه گرفته لندن میاد !
لامصب همه رو بیدار میکنه :|
اگه سالها بعد سالهای خیلی دور بازم به یکی دلبستم...
دوســــتت دارم رو اصلا به زبون نمیارم...
قربون صدقه رفتن که هیچی...
نگرانی ام بروز نمیدم...
وقتی حالش خوب نبود باهاش صحبت نمیکنم و آرومش نمیکنم...
بجاش میگم برو یه دوش بگیر بهتر میشی....
باهاش زیاد بیرون نمیرم ، تا اگه جدا شدیم خیابونای شهر عذابم ندن...
به چشماش خیر نمیشم ، تا دلم گیر چشماش نشن...
سعی میکنم وقتی داره خودشو برام لوس میکنه بحث رو عوض کنم ،
تا صداش که یادم اومد دیوونه نشم....
وقتی خواست قسم بخوره که تنهام نمیزاره ، انگشتمو میذارم رو لبش و
میگم لازم نیس قسم بخوری ، حرمت خدا رو نشکون...
خلاصه اصلا بهش گیر نمیدم و پاپیچه کاراش نمیشم...
انگار نه انگار...
من تجربه کردم...
شما هم باخبر باشید...
تاوان دلبستن به آدما یه عمر پشیمونیه و گریه...!!!
یه خیابونایی…
یه عطرایی…
یه آهنگایی…
یه تکیه کلامایی…
یه لباسایی…
یه روزایی…
یه پارکایی…
یه فیلمایی…
یه عکسایی…
یه…
اینا شاید هیچی نباشن،اما گاهی خیلی عذاب آورن برای
یه آدمایی!!!