"لطفا با دقت خوانده شود "
چون در غم دوست جان بِداديم
ما را غم او بِزاد بي ما
ماييم
هميشه مست بي مِی
ماييم هميشه شاد بي ما ...
"مولانا"
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی داديم
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
بارالها
ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ
ﮐﻪ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﻮﺩﻥِ ﺩﺭﻭﻏﻤﺎﻥ ﺭﺍ
ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﻧﺴﺎﺯﯾﻢ ..
ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﺣﻖ ﮐﺮﺩﻥ ﺣﻖ ﺩﯾﮕﺮﯼ،
ﻋﺎﺩﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ ...
به ما بياموز
همان باشيم كه قولش را به تو داديم... انسان!
دوستاي عزيزي كه متنهاي بلند ميذاريد.
جدیدا هم با فونت هایی کششی می نویسن
اخرشم یه هه میزارن
.
.
.
.
.
.
.ما اگر حال خوندن داشتيم ،درسمامونو میخوندیم ادامه تحصيل ميداديم.....!
والا
روز هاي خوب هم داره مياد . . .
داديم چين برامون بسازه !
کاش مخابرات يـــه روز صـبح بـهت اس ام اس مـيـداد: مشترک محترم و عزيز ما، شما قبلا در طول روز فلان شماره رو دويست بار ميگرفتي اس ام اس که حرفش رو نزن، اينقدر زياد بود که ما حساب کتابش از دستمون در ميرفت حتي بعضي اوقات اس ام اس هاتون اينقدر خوشگل بود که برا خودمون سيوش ميکرديم حتي يه شب، ( پاييز بود فکر کنم)، اينقدر حرفاي خوشگل خوشگل ميزدين و ما هم هي گوش ميداديم که پاي تلفن خوابمون برد، يادمون رفت بقيه پول تلفن شما رو حساب کتاب کنيم!!!! حالا مشترک مشترک محترم و عزيز، چي شده که اين روزا ديگه خبري ازت نيست؟ چيزي شده؟ چرا اون شمارهه رو ديگه نميگيري؟ يه اس ام اس خالي هم حتي نميدي! منِ مخابرات، اون دوره رو باهاتون زندگي کردم، حقمه که بدونم!! تو هم اس ام اس بدي بگي: بيخيال رفيق، به خاطرم نجنگيد,اذيت نشد. غد بودنشو نذاشت کنار. خيلي راحت گفت : نميشه که من و تو به هم برسيم و هيچي قولي نميتونم بهت بدم !!! . . . . و رفت.!!!
همسرم خواست با زن ديگري براي شام بيرون بروم ! ! !
پس از سالها زندگي مشترك، همسرم از من خواست كه با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم. زنم گفت كه مرا دوست دارد ولي مطمئن است كه اين زن هم مرا دوست دارد. و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن ديگر كه همسرم خواست با او بيرون برم، مادرم بود. او 19سال پيش بيوه شده بود ولي مشغلههاي زندگي و داشتن 3فرزند باعث شده بود كه من فقط در موارد اتفاقي و نامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم و...با نگراني از من پرسيد مگر چه شده؟ نگران شدهبود، گفتم: به نظرم رسيد بسيار دلپذير خواهد بود اگر امشب با هم باشيم...جمعه عصر وقتي براي بردنش ميرفتم كمي عصبي بودم، او جلوي در خانه ايستاده بود و لباسي را پوشيده بود كه در آخرين جشن سالگرد ازدواجش پوشيده بود. با چهرهاي روشن همچون فرشتگان به من لبخند ميزد. وقتي سوار ماشين شد گفت به دوستانش گفته كه امشب با پسرم براي گردش بيرون ميروم و آنها خيلي تحت تاثير قرار گرفته بودند...به رستوراني رفتيم كه خيلي لوكس نبود اما جاي دنجي بود. وقتي منو را نگاه ميكرد، لبخند حاكي از رضايت را بر چهرهاش ميديدم...
به من گفت وقتي كوچك بوديم و با هم رستوران ميرفتيم، او بود كه منوي رستوران را ميخواند...من هم گفتم حالا وقتش رسيده كه تو استراحت كني و بگذاري من اين لطف را در حق تو انجام دهم...هنگام صرف شام گپ و گفت صميمانهاي داشتيم...آنقدر حرف زديم كه سينما را از دست داديم...وقتي او را به خانه رساندم گفت كه باز هم با من بيرون خواهد آمد به شرط اينكه او مرا دعوت كند و من هم قبول كردم...
چند روز بعد مادرم در اثر يك حمله قلبي درگذشت، كمي بعدتر پاكتي حاوي كپي رسيدي از رستوراني كه با مادرم آن شب غذا خورديم به دستم رسيد. همراه با يادداشتي كه به آن ضميمه شده بود: نميدانم كه آيا در آنجا خواهم بود يا نه ولي هزينه را براي 2نفر پرداخت كردهام يكي براي تو و يكي هم براي همسرت. و تو هرگز نخواهي فهميد آن شب براي من چه مفهومي داشته است، دوستت دارم پسرم. آن هنگام بود كه دريافتم چقدر اهميت دارد كه به موقع به عزيزانمان بگوييم كه دوستشان داريم و زماني كه شايسته آنهاست به آنها اختصاص دهيم...به نظرم هيچ چيز در زندگي مهمتر از خداوند و خانواده نيست، زماني كه شايسته عزيزانتان است به آنها اختصاص دهيد زيرا هرگز نميتوان اين امور را به وقت ديگري واگذار نمود...»