..........
...
..
.
زندگی آهسته تر من خسته ام

کوله بار پاره ام را بسته ام

زخم پایم درد دارد٬ صبر کن

تا کسی مرهم گذارد٬صبر کن

صبر کن در سایه بنشینم کمی

شاید از ابری ببارد شبنمی

وادی رویای من اینجا نبود

روح من همبازی شبها نبود

صبر کن من راه را گم کرده ام

در سیاهی ها تلاطم کرده ام

صبر کن تا راه را پیدا کنم

صبر کن تا کفش خود را پا کنم...
...
..........