I don't wanna die for them to miss Me :)
اگه قراره با مُردَن با یادم بیوفتین،
داغشو رو دلتون میذارم...
.࿐
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی داغش
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
آخر شب باید موهای مشکیشو بزنی کنار و خُشکی لباتو بزاری رو لبای داغش.
✿ کپشن خاص ✿
او خواهد آمد ایندفه دل دل نمی کند
وقتی گرفته دست مرا ول نمی کند
دیوانه کار او همه اش خوش خیالی است
کاری که عشق با دل عاقل نمی کند
طوفانیم به بوسه ی داغش به روی لب
هرگز رها مرا لب ساحل نمی کند
تازه جوانه زد به دلم عشق پاک او
با پا دل مرا وسط گِل نمی کند
دل را به یار داده ام و غیر عشق او
دیگر دل مرا احدی دل نمی کند..
#الهه_رضایی
هیچ وقت دوستم سجاد را از یاد نمی برم ... پسری بود مودب و البته کمی مذهبی . دوچرخه ای داشت بسیار زیبا و به قول معروف دنده کلاجی . 2 کمک فنره و چه و چه !
بسیار وابسته به دوچرخه مشکی رنگش ...
تماما به او می گفتم حیف است ... چفت و بندش کن ! نا غافل دزد می زند و داغش به دلت می ماند !
او هم در جواب می گفت : قفل می خواهم که چه ! روزی یک بار برایش آیت الکرسی میخوانم که نبرند ! خدا پناهش است ...
شش ماهی جواب داد اما امان از دزدی که نمی دانست این دوچرخه آیت الکرسی خوانده شده است . برد !
داغش ماند به دلش و یک عمر غلط کردم !
حالا شده داستان ما !انگار آیت الکرسی خوانده ایم برای عشقمان و هر روز دوستت دارم های بی عمل !
می برند آقا ! داغش به دلتان می ماند ! عمل کنید ...
: «سیمین.یکتا»
"الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها"
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
نه آدابی، نه ترتیبی، که حکم عاشقی حُب است
ندارد عشق جایی بین توضیحالمسائلها
به ذکر «یاعلی» آغاز شد این عشق پس غم نیست
اگر "آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها"
همین که دل به لبخند کسی بستند فهمیدند
"جرس فریاد میدارد که بربندید محملها"
به یُمنِ ذکر «یازهرا»یشان شد باز معبرها
"که سالک بیخبر نبوَد ز راه و رسم منزلها"
به گوش موجها خواندند غواصان شب حمله:
"کجا دانند حال ما سبکبالان ساحلها"
شب حمله گذشت و بعد بیست و هفت سال امروز
چنین _با دستِ بسته_، سر برآوردند از گِلها
چگونه موج فتنه غرق خاک و خونشان کرده
که بیتاب است بعد از سالها از داغشان دلها
و راز دستهای بسته آخر فاش شد آری
"نهان کی مانَد آن رازی کزو سازند محفلها؟"
شهادت آرزوشان بود و از دنیا گذر کردند
"متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها"