تا سر نکنم در سرت ای مایهٔ ناز
کوته نکنم ز دامنت دست نیاز
هرچند که راهم به تو دورست و دراز
در راه بمیرم و نگردم ز تو باز
. سعدی
.
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی دامنت
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
نشسته باشی و موهایت را دورت ریخته باشی و سرم بر روی دامن بلند گلدارت باشد و پنجره باز و پاییز بیخیال بگذرد و آفتاب ملایم بیجانش رویمان افتاده باشد و دستانت را در موهایم برده باشی و صورتم را در در میان گلهای دامنت گم کرده باشم و آرامش از میان انگشتانت بر من جاری شوند و با چشمهای نیمه باز نگاهت کرده باشم و لبخند بزرگ مهربانت بر لبانت باشد و زندگی درست چیزی شبیه به همین باشد، گذر فصلهایی که دیگر تو را کم ندارند
.
بهار تویی وقتی که با گلهای روی دامنت میآیی
و عطر بهار نارنج همه جا را بر میدارد
خانه پر از عشق میشود و من شکوفه میزنم بر تن تنهایی خود..
#محمد_خسروابادی
♡
موذن زاده اردبیلی دستم به دامنت اذان و بگوووو
اگر جز تو سری دارم سزاوار سر دارم
وگر جز دامنت گیرم بریده باد این دستم
مولوی
زیر باران در نسیم آهسته بوسیدم تورا
می شکفت از دامنت رنگین کمان، چیدم تورا
چنگ در موسیقی گیسوی تو انداختم
نت به نت آرام، می رقصی و رقصیدم تورا
چشم های قهوه ای... یک قهوه گاهی زندگیست
پشت هم فنجان به فنجان آه، نوشیدم تورا
بوسه هایت دانه هایی در زمین تشنه بود
پیچکی در من به پا میخواست، پیچیدم تورا
عشق زیر پوستم چون نور در قلبم دوید
نیمه شب آبستن خورشید، تابیدم تورا
تن به تن یک تن شدیم و در تب هم سوختیم
گم شدم، دنبال خود هر روز پرسیدم تورا
با تو هی احساس میکردم خدا نزدیک ماست
با تو حس دیگری دارم،... پرستیدم تورا
از قنوتم ساختم قایق به آب انداختم
هر طرف فانوس عشقت بود، چرخیدم تورا
بین مردم راه میرفتی کسی نشناختت
در خیابان، کوچه، دریا، دشت ها... دیدم تورا
هر گلی که می شکفت از دشت، تفسیر تو بود
دوختم پیراهنی از گل-وَ پوشیدم تور
{ غلامرضا سلیمانی }
پرستاری که شکل تو بود ..
از چهره طبيعت افسونكار
بر بسته ام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم
اين جلوه هاي حسرت و ماتم را
پاييز اي مسافر خاك آلوده
در دامنت چه چيز نهان داري
جز برگهاي مرده و خشكيده
ديگر چه ثروتي به جهان داري
جز غم چه ميدهد به دل شاعر
سنگين غروب تيره و خاموشت ؟
جز سردي و ملال چه ميبخشد
بر جان دردمند من آغوشت ؟
در دامن سكوت غم افزايت
اندوه خفته مي دهد آزارم
آن آرزوي گمشده مي رقصد
در پرده هاي مبهم پندارم
پاييز اي سرود خيال انگيز
پاييز اي ترانه محنت بار
پاييز اي تبسم افسرده
بر چهره طبيعت افسونكار
می خواهم
گوش باد را بگیرم
كه این همه دور موهایت نپیچد
وبا زندگی ام بازی نكند.
تو هم كاری بكن
مثلا دكمه پیراهنت را ببند
مثلا دامنت را جمع كن
وفكر كن پیاده رو خیس است
ببين
تو جاودانه شدي
اين قلب براي تو مي تپد
اين دست ها تنت را
به حافظه ي جانش سپرده
اين نگاه رد آمدنت را
از ته خيابان مي گيرد هر روز
اين قلم براي تو
مي چرخد هنوز
در دلم شاعري
همچو شمع شعله مي کشد
پروانه ي نارنجي من
هر قطره که مي چکم
يک شعر به دامنت مي افتد
بزن به موهات
و راه بيفت
مي خواهم آمدنت را
قاب کنم.
راه که میروی ...
زمین گل ریزان می شود ..
انگار
مهربانی را بر پرچین دامنت
دوخته اند ..