برایم نوشت :
زن بودن
غم انگیز ترین شادی دنیاست
و نمیدانی من به خاطر "تو" چقدر به اشک هایم لبخند زده ام
و در جواب گفتم
من هرگز از زن بودنم غمگین نبوده ام
من زنی توانمند و موفق هستم که به زن بودنم افتخار می کنم و از ته دل به زندگی لبخند می زنم !
پ .ن :
به دانشجویان کارگاه هنر زن بودن گفتم :
برای اینکه همیشه به زندگی لبخند بزنید باید قوی باشید
گلناز پرسید :
زن قوی رو تعریف کنید
گفتم : زنی که نه تنها خوشبختی را از مرد رویاهایش نخواهد بلکه خودش منشا خوشبختی باشد
زنی که به جای اینکه دست خوش شرایط باشد شرایط را تحت تاثیر خود قرار دهد
و ...
. .
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی دانشجویان
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
شامپو خاک رس پرژک
مخصوص دانشجویان در شبهای امتحان
روزی از سینکلر، رماننویس مشهور،
خواستند تا ساعتی برای دانشجویانی که مایل بودند در آینده نویسنده شوند، سخنرانی کند.
لوئیز سخنرانی خود را با یک سؤال شروع کرد:
«چند نفر از شما واقعاً میخواهد در آینده نویسنده شود؟»
همۀ حاضران دستهایشان را بالا بردند.
لوئیز گفت: «دراینصورت، نصیحت من به شما این است که همین حالا اینجا را ترک کنید، به خانه بروید و شروع کنید به نوشتن.»
سپس جلسه را ترک کرد.
شروع کردن مهمترین مرحله و سخت ترین مرحله است.
روزی استاد روانشناسی وارد کلاس شد و به دانشجویانش گفت:"امروز می خواهیم بازی کنیم!"
سپس از انان خواست که فردی به صورت داوطلبانه به سمت تخته برود.
خانمی داوطلب این کار شد.استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگیش را روی تخته بنویسد.
آن خانم اسامی اعضای خانواده,بستگان,دوستان,
هم کلاسی ها و همسایگانش را نوشت.
سپس استاد از او خواست نام سه نفر را پاک کند که کمتر از بقیه مهم بودند.
زن,اسامی هم کلاسی هایش را پاک کرد.
سپس استاد دوباره از او خواست نام پنج نفر دیگر را پاک کند.
زن اسامی همسایگانش را پاک کرد.این ادامه داشت تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند;
نام مادر/پدر/همسر/و تنها پسرش...
کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود.چون حالا همه
می دانستند این دیگر برای ان خانم صرفا یک بازی نبود.
استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند.
کار بسیار دشواری برای ان خانم بود.
او با بی میلی تمام,
نام پدر و مادرش را پاک کرد.
استاد گفت:"لطفا یک اسم دیگر را هم حذف کنید!"
زن مضطرب و نگران شده بود.
با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد.و بعد بغضش ترکید و هق هق گریست....
استاد از او خواست سر جایش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید:"چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟!!"
والدین تان بودند که شما را بزرگ کردند و شما پسرتان را به دنیا آوردید.
شما همیشه می توانید همسر دیگری داشته باشید!!
دوباره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت.
همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن را بشنوند.
زن به آرامی و لحنی نجوا گونه پاسخ داد:"روزی والدینم از کنارم خواهند رفت.پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری,ترکم خواهد کرد"
پس تنها مردی که واقعا کل زندگی اش را با من تقسیم می کند ,همسرم است!!!
همه دانشجویان از جای خود بلند شدند و برای آنکه زن, حقیقت زندگی را با آنان در میان گذاشته بود برایش کف زدند.
با همسر به از آن باش, که با خلق جهانی
یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت:
استاد 3 ترم است که شما منو از این درس میندازید...!
من که نمیخواهم موشک هوا کنم ، میخواهم در روستایمان معلم شوم
دکتر حسابی در جواب شاگردش گفت :
تو اگر نخواهی موشک هوا کنی ، و معلم شوی قبول ...!
ولی تو نمی توانی به من تضمین دهی که:
یکی از شاگردان تو در روستا نخواهد: موشک هوا کند ...!
هر سکوتی نشانه ضعف نیست:
دانشجویی می گفت : یکی از استادان مرد ما ساعت دخترانه می بسته و این باعث خنده دانشجویان می شد تا اینکه برامون مشخص شد اون ساعت تنها دخترش بود که طی سانحه ای اونو از دست داده بود،
دلهایی هستند که درد می کشند اما دم نمی زنند.
همیشه سکوت شخص ، دلیل بر عدم قدرت او بر جواب دادنش نیست.
خیلی ها هستند که سکوت می کنند تا کسی را جریحه دار نکنند.
خیلی ها هم هنگام عصبانیت سکوت اختیار می کنند تا کسی را از دست ندهند.
و می ماند سکوت بزرگ....... اون هم سکوت شماست ،
تا خودت و رفتارت را ترقی دهی، هیچکس تو این دنیا از فشارهای زندگی در امان نخواهد بود .
پس سپاس :کسانی را که قبل از پوزش ، ما را معذور میدانند و سپاس : کسانی را که حال ما را درک میکنند ، قبل از اینکه ما آنرا شرح دهیم و سپاس : کسانی را که با همه عیبهایمان ما را دوست دارند
استادی پرسید:چرا وفتی عصبانی هستیم داد میزنیم ؟
یکی ازدانشجویان گفت :چون درآن لحظه خونسردیمان را از دست می دهیم
استاد گفت :این درست ؛اما چراباوجودی که طرف مقابل کنارمان است داد می زنیم ؟
بعد از بحث های فراوان سرانجام استاد چنین توضیح داد :
هنگامی که دونفراز یکدیگر عصبانی هستند قلبهایشان از یکدیگرفاصله می گیرد
وبرای جبران این فاصله مجبورند داد بزنند،هرچه عصبانیت بیشتر،فاصله بیشتر
وآنها باید صدایشان را بلندتر کنند،
سپس استاد پرسید :هنگامی که دونفرعاشق همدیگر باشندچه اتفاقی می افتد؟
آنها به آرامی با هم صحبت می کنند،چرا؟
چون قلب هایشان خیلی به هم نزدیک است وهنگامی که عشق شان به یکدیگر بیشتر شد
حتی حرف معمولی هم باهم نمی زنند وفقط در گوش هم نجوا میکنندوعشق شان همچنان بیشتر می شود
سرانجام حتی نجوا هم نمی کنندوفقط یکدیگررا نگاه می کنند
این همان عشق خداست به انسان
که خدا حرف نمی زنداما همیشه صدایش رادر همه وجودت حس میکنی
اینجاست که بین انسان وخداهیچ فاصله ای نیست
ومی توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی
بااو حرف بزنی
خدایی باشید وعاشق....♥
ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽِ ﺷﯿﺦ، ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺣﺎﻝ ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﻟﺬﺍ ﻗﺼﺪ
ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ . ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﻣﻮﻧﺚ ﻓﯽ ﺍﻟﻔﻮﺭ ﮐﺎﻏﺬ ﻭ ﻗﻠﻢ فراهمیدندی ﻭ
ﺁﻣﺎﺩﻩ ﮐﻮﯾﯿﺰ ﺷﺪﻧﺪﯼ ﺍﻣﺎ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺫﮐﻮﺭ ﻫﻤﮕﯽ ﻧﻌﺮﻩ ﺑﺮﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﯾﺎ
ﺍﺳﺘﺎﺩﺍ ! ﻣﺎ ﺍﺻﻼ ﺩﺭﺱ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻓﺮﻕ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﻮﺑﯿﺪﻩ ﺭﺍ
ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯿﻢ ، ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﻣﻮﮐﻮﻝ ﻧﻤﺎ ﺗﺎ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﺭﺧﺼﺖ ﺩﺭﺱ
ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯿﻢ، ﺍﻣﺎ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﺼﻤﻢ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﺳﺨﻨﺎﻥ
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺳﯿﺒﯿﻞ ﮐﻠﻔﺖ ﮐﻼﺱ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻨﻤﻮﺩﻧﺪﯼ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺛﻨﺎ ﺷﯿﺦ ﭼﺎﺭﻩﺍﯼ
ﺑﯿﺎﻧﺪﯾﺸﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ " ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺁﺏ " ﺭﺳﺎﻧﺪﯼ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﻨﮑﮏ ﻓﺮﻭ
ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺭﮊ ﻟﺐ ﺑﺮ ﻟﺒﺎﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﻧﻤﻮﺩﯼ ﻭ ﻋﺒﺎﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﭘﻮﺷﯿﺪﻧﺪﯼ ﻭﺑﻪ ﻧﺰﺩ
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﺎﺯﮎ ﻧﻐﻤﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺩﯼ ﮐﻪ : ﺍُﺍُﺍُﺳﺴﺴﺲ ﺗﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺩﺩﺩﺩ !!!!
ﺍﺯﯾﻦ ﻟﺤﻦ ﺷﯿﻮﺍ ﻭ ﺑﺎ ﮐﺮﺷﻤﻪ ﺷﯿﺦ ﮔﻮﯾﯽ ﺩﻝ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻧﺮﻡ ﮔﺸﺘﻨﺪﯼ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ
ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ۳ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﻣﻮﮐﻮﻝ ﮐﺮﺩﯼ . ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺍﯾﺖ ﺷﯿﺦ ﻣﺮیدﺎﻥ
ﺟﻤﻠﮕﯽ ﺟﺰﻭﻩ ﺑﺪﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﻧﻌﺮﻩ ﺯﻧﺎﻥ ﺍُﺳﺴﺘﺎﺍﺍﺍﺍﺩ ﺍُﺳﺴﺘﺎﺍﺍﺍﺍﺩ ﮔﻮﯾﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ
ﺭﻓﺘﻨﺪﯼ...
D:
قابل توجه دانشجویان : امتحان وسیله هستش ، نمره دست استاده ! . . . سلامتی همه استادایی که امتحان میگیرن نه انتقام ! . . . ﺳﻠﺎﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ دانشجوایی ﮐﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎن ﺩﺍﺭﻥ ﻭلی ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺟﻠﺒــــــﮏ ﻫﻢ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻦ …
یکی از فانتزیام اینه که سر جلسه یه امتحان خوف نیم ساعت تاخیر داشته باشم و با اعتماد به نفس وارد سالن امتحانات بشم و با چهره مضطرب دانشجویان و نگاه عاقل اندر سفیه مراقب مواجه ! بعد برم روی صندلی خودم که روبه روی مسئول امتحاناته بشینم و در خودکارمو با دندونم باز کنم و شروع کنم به نوشتن و در حالیکه مسئول امتحانات فشارش افتاده و کف و خون قاطی کرده و هنوز نیم ساعت به آخر امتحان مونده از جام بلند شم و برگمو تحویل بدم و به محض اینکه به در خروجی رسیدم سرمو به اندازه 37درجه بچرخونم و با حضار در جلسه خداحافظی کنم و بعدش دوربین از نمای پشت بوم دانشگاه منو نشون بده که دارم توی حیاط قدم میزنم و لابه لای جیک جیک گنجشکا و تلالو نور خورشید و هیاهوی شهر به سمت درب خروجی دانشگاه میرم و در نهایت در انتهای پرسپکتیو خیابون محو میشم …