گاهی هم قشنگ حرف بزنیم.
کمی قشنگتر.
بگوییم «میدانی؟ توی پوست خودش نمیگنجید!» و از دوستمان بگوییم که خوشحال بوده است. فقط خوشحال بوده ها، اما ما اینجور میگوییم که حال خودمان هم خوش شود.
در وصف حالی که داشتهایم بگوییم طَرَبناک.
در وصف جایی که بودهایم بگوییم فرحبخش. بگوییم برگها به رقص درآمدند. بگوییم آسمان بازیاش گرفته بود. بگوییم باران داشت گونههامان را نوازش میکرد.
بگوییم «گیسوهایش رنگ شب بودند» و موهای یار را گفته باشیم که تیره بوده فقط، اما وقتی اینجور صداشان میزنیم، ما را کشیدهاند و بردهاند به خیالِ عشقبازی با یار در یک شب تار.
بگوییم دلم برایت رفت.
بگوییم دردت به جانم.
بگوییم دوستت دارم. یک جور بگوییم دوستت دارم که قشنگترین دوستت دارم دنیا باشد.
#حسین_وحدانی
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی درآمدند
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✿ کپشن خاص ✿
گاهی هم قشنگ حرف بزنیم. کمی قشنگتر. بگوییم «میدانی؟ توی پوست خودش نمیگنجید!» و از دوستمان بگوییم که خوشحال بوده است. فقط خوشحال بوده ها، اما ما اینجور میگوییم که حال خودمان هم خوش شود.
در وصف حالی که داشتهایم بگوییم طربناک.
در وصف جایی که بودهایم بگوییم فرحبخش.
بگوییم برگها به رقص درآمدند.
بگوییم آسمان بازیاش گرفته بود.
بگوییم باران داشت گونههامان را نوازش میکرد.
بگوییم «گیسوهایش رنگ شب بودند» و موهای یار را گفته باشیم که تیره بوده فقط، اما وقتی اینجور صداشان میزنیم، ما را کشیدهاند و بردهاند به خیالِ عشقبازی با یار در یک شب تار.
بگوییم دلم برایت رفت.
بگوییم دردت به جانم.
بگوییم دوستت دارم.
یک جور بگوییم دوستت دارم که قشنگترین دوستت دارم دنیا باشد.
#حسین_وحدانی
چون پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ از مكه به مدينه تشريف آوردند در آن مكان درخت خرمايي بود كه خشكيده بود آن حضرت هنگام موعظه كردن به آن درخت تكيه ميكردند، روزي حضرت به اصحاب فرمودند:
جائي را بسازيد تا تكيهام بر آن باشد و در آنجا بنشينم.
اصحاب منبري ساختند به سه پله، حضرت بالاي منبر نشستند، چون حضرت خطبه ميخواندند، نالهاي از آن چوب خشك كه اول تكيه گاه آن حضرت بود بلند شد مثل شتري كه براي بچهاش مينالد آن درخت خشك ناليد، همه مسلمانهايي كه حاضر بودند شنيدند و همه به گريه درآمدند.
رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ خطاب به درخت فرمود:
اي چوب ضعيفم و نميتوانم بر پا بايستم اكنون چه ميخواهي اگر ميخواهي دعا كنم تا حق تعالي تو را تازه و تر گرداند و تا قيامت تازه بماني و مسلمانان از تو ميوه بخورند و اگر ميخواهي درختي باشي در بهشت.
درخت گفت: يا رسول الله دنيا را نميخواهم چون دوامي ندارد، بهشت را ميخواهم كه ملك جاويداني است و هرگز زوال ندارد تا دوستان خدا از من ميوه تناول كنند.
رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ باز به منبر تشريف بردند و دعا كردند پس فرمودند:
اي ياران اين چوبي بود كه نه او را ثواب است و نه عقاب ولي آن جهان را به اين جهان ميگزيند.
روزهایی که برای امدنـت تمام روز پشت پنجره عادت می ایستـادم وخودرا درقـاب شیشـه ای خانــه ات تصورمیکردم به چه فکر میکردی؟
به دستـانی که روزی تورادرآغوش خواهنــد گرفت یا رویایی که ازتو یک بـت خواهند ســـاخت؟
امـا من...درآن برهوت پراحـســــاس زنـدگیم فقط وفقط به تـــــــــــو فکرمـیـکردم وبــه روزهایی که باهم ساختیمــشان ..
روزهــا با دستـهای خودمــان ازقالـب گل درآمدند
وبا ضــربـه هــای پـــای تو بـــه ســــــــرانجام رسیدند
وشبــها...آه شبها...شبهایی که دیگر تونبودی ...
راستی چه شد که دیگر تونبودی؟چه شد که آرزوهایت از خانه ام پرکشید و جایی دیگر سکنی گزید؟
آیا توهمان موجود شیشه ای گذشتــــــه ای؟
نه...حالا شیشــه درورنت را دوجداره کــرده ای و مــن مجبورم برای اینکه نیم نگاهت را ببینم سنگ به سمتت پرتاب کنم.
توفهمیدی...حالا عایق شده ای...نه صدایم رامیشنوی ونــه صدایت رامیشنوم...
دل من درآنجا بود،درمیان همان دیوار شیشه ای...برای دیوانه بودن ودیوانگی کردن همیشه دیراست..