𝑻𝒉𝒆 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒐𝒏𝒆 𝑾𝒊𝒍𝒍 𝒔𝒕𝒂𝒚 𝑴𝒂𝒚 𝒃𝒆 𝒂 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒂𝒘𝒂𝒚 𝑩𝒖𝒕 𝒕𝒉𝒆𝒚 𝒂𝒍𝒘𝒂𝒚𝒔 𝒔𝒕𝒂𝒚
اون آدمی که مناسب و درخور تو باشه پیشت میمونه شاید یکم از هم فاصله بگیرید اما اینجور آدما همیشگی و موندگارن.️
「♡」
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی درخور
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
شتابید شتابید
که ما برسر راهیم
جهان درخورما نیست
که ما ناز و نعیمیم
غلط رفت غلط رفت
که این نقش نه مائیم
که تن شاخ درختیست
و مـا باد نسیمیم...
"مولانا"
غم های کوچک
درخور دل های ناچیزند
اندوه ما را
هیچکس پایان نخواهد داد ...
نگاه دار دلم را
برای آنچه
در اوست
که ساغر غم تو
درخور شکستن نیست ...
"حسین منزوی"
به دیدنم نیا !
این بار اگر ببینمت
چشم هایم تمام می شوند ..
"ونوشه اندرخور"
به دیدنم نیا !
این بار اگر ببینمت
چشم هایم تمام می شوند ..
(ونوشه اندرخور)
ﯾﻪ ﺑﺎر ﻧﺸﺪ ﺻﺒﺢ از ﺧﻮاب ﭘﺎﺷﯿﻢ ﺑﮕﯿﻢ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ رو ﺑﯿﺎرﯾﻦ ﺗﻮ ﺗﺨﺘﻢ ﻟﻄﻔﺎ!!!
ﯾﻌﻨﯽ ﮔﻔﺘﯿﻤﺎ وﻟﯽ ﺟﻮاﺑﺸﻮن درﺧﻮر ﻣﻘﺎم ﻣﺎ ﻧﺒﻮدﻩ، ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ
درمیان من وتو فاصله هاست..
دفتر عمر مرا باتو شکوهی دیگر..رونقی دیگر هست!
توبه اندازه تنهایی من خوشبختی،من به اندازه زیبایی تو غمگینم! چه امید عبثی..!
من چه دارم که تورا درخور؟ هیچ!
من چه دارم که سزاوارتو؟ هیچ!
تو همه زندگی من هستی
توچه داری؟
همه چیز!
تو چه کم داری؟
هیچ!
راستی شعر مرا میخوانی؟
نه دریغا هرگز!
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی!
کاشکی شعر مرا میخواندی!
چه کسی خواهد دید مردنم را بیتو؟ بی تو مردم..مردم..!
گاه می اندیشم خبرمرگ مرا باتو چه کسی می گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا میشنوی روی توراکاشکی می دیدم!
شانه بالازدنت را بی قید
وتکان دادن دستت که مهم نیست زیاد
وتکان دادن سر راکه عجب! عاقبت مرد؟
افسوس..
کاشکی می دیدم..
من به خود می گویم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا عشق تو خاکستر کرد..
تماشایش رقــم می زد خروج از دامن دیـن را
بنا کرده است در شم ش فلک قصر شیاطین را
اگـر دور تو می گردد نظـر بر ظاهرت دارد
که پیچک خشک می خواهد تن گل های غمگین را
به عشق اولت شک کن ،که در این شهر و این دودش
درختــــان شــوم می دانند باران نخستیـن را
...مگو این شاخه ی تنها کــه تنها یک ثمر دارد
چطور از خود جدا سازد اناری سرخ و شیرین را
...به این سو هم نگاهی کن،نگاهی درخورم؛یعنی
تفنگ ِ میــرزا مشکن غـــرور ِ ناصرالدیـــن را
چرا جامِ بلورینـی بلغزد بر لبِ سینی ؟!
چرا باید بترسانی خمارِ دور پیشین را ؟!
تو مثل قوم صهیونی که با آن چشم زیتونی
به اشغالت درآوردی دلِ من ، این فلسطین را
کمی آن سوی دیدارت چنان شعری نصیبم شد
که درحد کسی چون خود ندیدم آن مضامین را
تو ای شاعر تر از « سیمین ! » به « رستاخیز » اگر آیی
بپوشد سایـــه ی شعــرت فروغ هـر چــــه پروین را
غزل هایــی کــه بر رویت اثر گفتی ندارد را
برای ماه می خواندم نظر می کرد پایین را
سر از سنگینــی فکـــر وصالت درد می گیرد
به بستر می برم اما همین سردرد سنگین را
به خوابــم آمدی حالا ، نفس بالا نمی آید
بگویم یا نگویم «یا غیاث المستغیثین » را
{ کاظم بهمنی }