✿ کپشن خاص ✿
سالها از رفتنت میگذرد.
چشمی برای دیدن نیست.
اما هر روز
سَر همان خیابان همیشگی میایستم
تا مگر دستانی آشنا
مرا از عرض خاطرت عبور دهد...
#مهران_رمضانیان
پست ها و اس ام اس های مربوط به کلمه ی دستانی
عزیزان علاقه مند جهت ارسال جملات خود میتوانند با تلفن همراه به سایت ما وارد شوند تا پس از ثبت نام و ایجاد پروفایل قابلیت ارسال جمله برایشان فعال گردد،
شما میتوانید دوستان جدید در «کپی پیست کن» بیابید :)
✿ کپشن خاص ✿
می آید روزی که در تراس خانه ات،
روی صندلی دسته دار نشسته ای و بازی کودکان را تماشا می کنی
آن روز دیگر نه باران خاطره ای از من برایت تازه می کند
و نه غروب آفتاب سنگی بر دریاچه آرام دلت می اندازد
سال هاست که تو مرا پاک از یاد برده ای...
کنار روزمرگی هایت، یک فنجان چای برای خودت میریزی و با دستانی که دیگر چروک شده اند لرزان لرزان فنجان چایت را به لبانت نزدیک می کنی
اما یکباره یکی از کودکان نام مرا فریاد می زند...
شباهت اسمی بود!
تو آرام فنجانت را کمی پایین می آوری،
لبخند کوچکی می زنی و دوباره چایت را می نوشی...
من به همان لبخند زنده ام ..
#روزبه_معین
ماه من آرام بخواب بدان که در این
سیاهی شب چشمانی نگران آرامش
توست و دستانی که دعاگوی شادی
لحظه هایت است...
شب خوش .️
.
می آید روزی که در تراس خانه ات، روی صندلی دسته دار نشسته ای و بازی کودکان را تماشا می کنی
آن روز دیگر نه باران خاطره ای از من برایت تازه می کند و نه غروب آفتاب سنگی بر دریاچه آرام دلت می اندازد،
سال هاست که تو مرا پاک از یاد برده ای!
کنار روزمرگی هایت، یک فنجان چای برای خودت میریزی و با دستانی که دیگر چروک شده اند
لرزان لرزان فنجان چایت را به لبانت نزدیک می کنی،
اما یکباره یکی از کودکان نام مرا فریاد می زند!
شباهت اسمی بود...
تو آرام فنجانت را کمی پایین می آوری، لبخند کوچکی می زنی و دوباره چایت را می نوشی،
من به همان لبخند زنده ام
خدایا
نمیدانی چه لذتی دارد
که گاه خدای داشته باشی
به وسعت دستانی که هیچگاه
از سوی آسمان خالی باز نمیگردد...
شبتون پر از نور خدا ✨
هر کس در زندگی خود یک کوه اورست دارد که سرانجام یک روز باید به آن صعود کند...
زمین خوردی!؟ ، عیبی ندارد... ، برخیز... ، نگذار زمین به جاذبه اش ببالد...
سر به دو زانوی غم فرو مبر ، سرت را بالا بگیر...
قدرت دستانی که به سویت دراز شده از یاد برده ای
کوله بارت ریخت
عیبی ندارد... ، سبک باشی راحتتر اوج میگیری...
زندگی عالیست
هر پادشاهی ابتدا یک نوزاد بوده...
هر ساختمانی ابتدا فقط یک طرح روی کاغذ بوده...
مهم نیست امروز کجایی...!؟
مهم اینه که فردا کجا خواهی بود...!؟
هر کس در زندگی خود یک کوه اورست دارد که سرانجام یک روز باید به آن صعود کند...!!!
زمین خوردی!؟
عیبی ندارد...
برخیز...!!!
نگذار زمین به جاذبه اش ببالد...
سر به دو زانوی غم فرو مبر،سرت را بالا بگیر...
قدرت دستانی که به سویت دراز شده از یاد برده ای!!؟؟
کوله بارت ریخت!؟عیبی ندارد...
سبک باشی راحتتر اوج میگیری...
زندگی عالیست پس عاشق زندگیت باش..
حرف حساب
هر پادشاهی ابتدا یک نوزاد بوده...
هر ساختمانی ابتدا فقط یک طرح روی کاغذ بوده...
مهم نیست امروز کجایی...!؟
مهم اینه که فردا کجا خواهی بود...!؟
هر کس در زندگی خود یک کوه اورست دارد که سرانجام یک روز باید به آن صعود کند...!!!
زمین خوردی!؟ عیبی ندارد... برخیز...!!!
نگذار زمین به جاذبهاش ببالد...
سر به دو زانوی غم فرو مبر، سرت را بالا بگیر...
قدرت دستانی که به سویت دراز شده از یاد بردهای!!؟؟
کوله بارت ریخت!؟ عیبی ندارد...
سبک باشی راحتتر اوج میگیری...
زندگی عالیست پس عاشق زندگیت باش...
به سیم آخر زدن خیلی خوب است! قمارباز اعظم وقتی هوس قمار آخر به سرش می زند، از آستین اش، آخرین سکه ی سیم را در می آورد و پاکباختن را تجربه می کند؛ با دلی تهی، چشمانی تهی و دستانی تهی...
زانوانش می لرزد و نمی داند که این قمار واپسین، به بازی، به باختن اش می ارزد؟ یا او را خاکسترنشین خاموشی و فراموشی خواهد کرد؟ چرا هیچ یک از فیلسوفان اگزیستانس، یادشان نبود که وقتی "موقعیت های مرزی وجودی" را لیست می کردند، در کنار ناامیدی، گناه، اضطراب مرگ و ....، به این قمار آخر هم اشاره کنند؟ دارم به عقابی فکر می کنم که خوب می داند که پرواز در اوج، در بلندای سکوت و شکوهمندی، حتما بالهایش را در هم خواهد شکست... اما در آن دقیقه ی آخر، پلک های خیس اش را می بندد و بال هایش را می گشاید ، به سمت بی سویی، بی جانبی... سینه اش را از زخمِ یادهایِ بودن، از عطر بادهایِ عدم سرشار می کند و دل به آسمان می زند ...
دلم برای آن قمار آخر تنگ شده ایلیا! ...
روزی استاد روانشناسی وارد کلاس شد و به دانشجویانش گفت:"امروز می خواهیم بازی کنیم!"
سپس از انان خواست که فردی به صورت داوطلبانه به سمت تخته برود.
خانمی داوطلب این کار شد.استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگیش را روی تخته بنویسد.
آن خانم اسامی اعضای خانواده,بستگان,دوستان,
هم کلاسی ها و همسایگانش را نوشت.
سپس استاد از او خواست نام سه نفر را پاک کند که کمتر از بقیه مهم بودند.
زن,اسامی هم کلاسی هایش را پاک کرد.
سپس استاد دوباره از او خواست نام پنج نفر دیگر را پاک کند.
زن اسامی همسایگانش را پاک کرد.این ادامه داشت تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند;
نام مادر/پدر/همسر/و تنها پسرش...
کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود.چون حالا همه
می دانستند این دیگر برای ان خانم صرفا یک بازی نبود.
استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند.
کار بسیار دشواری برای ان خانم بود.
او با بی میلی تمام,
نام پدر و مادرش را پاک کرد.
استاد گفت:"لطفا یک اسم دیگر را هم حذف کنید!"
زن مضطرب و نگران شده بود.
با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد.و بعد بغضش ترکید و هق هق گریست....
استاد از او خواست سر جایش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید:"چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟!!"
والدین تان بودند که شما را بزرگ کردند و شما پسرتان را به دنیا آوردید.
شما همیشه می توانید همسر دیگری داشته باشید!!
دوباره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت.
همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن را بشنوند.
زن به آرامی و لحنی نجوا گونه پاسخ داد:"روزی والدینم از کنارم خواهند رفت.پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری,ترکم خواهد کرد"
پس تنها مردی که واقعا کل زندگی اش را با من تقسیم می کند ,همسرم است!!!
همه دانشجویان از جای خود بلند شدند و برای آنکه زن, حقیقت زندگی را با آنان در میان گذاشته بود برایش کف زدند.
با همسر به از آن باش, که با خلق جهانی